دکتر ابراهیم جعفری
دکتر ابراهیم جعفری

دکتر ابراهیم جعفری

فرهنگی

یادی از دکتر پرویز ناتل خانلری با تاکید بر بخش هایی از نامه او به فرزندش آرمان

* یادی از دکتر پرویز ناتل خانلری با تاکید بر بخش هایی از نامه او به فرزندش آرمان* 


 ابراهیم جعفری

 دهکده جهانی

@dehkade_jahan

درگذشت دکتر «پرویز ناتل خانلری» استاد دانشگاه و روزنامه‌‏نگار

 *دکتر پرویز ناتل‌خانلری* ، یکی از بزرگترین دانشمندان ایران‌زمین بود که در مقام استادی دانشگاه تهران شاگردان بسیاری تربیت کرد. در بنیاد فرهنگ بیش از سیصد کتاب مهم به طبع رسانید. مدتی به‌عنوان وزیر فرهنگ خدمت کرد و طرح *سپاه دانش* را در همین مقام اجرا کرد. از سال ۱۳۲۲ تا ۱۳۵۷ یکی از معتبرترین مجلات فرهنگی‌ادبی، یعنی مجله *«سخن»* ، را انتشار داد و در آن مطالبی دلکش و تازه چاپ کرد. یکی از یادگارهایی که از دکتر خانلری به جا مانده، نامه‌ای است که به پسرش آرمان در بدو تولدش نوشته است؛ اگرچه آرمان در ۸ سالگی از دنیا رفت. بخش هایی از آن را در اینجا نقل می‌کنم:

سخن | نشریات | بنیاد محقق طباطبایی

 *فرزند من!* 


 دمی چند بیش نیست که تو در آغوش من خفته‌ای و من به‌نرمی سرت را بر بالین گذاشته و آرام از کنارت برخاسته‌ام و اکنون به تو نامه می‌نویسم. شاید هرکه از این کار آگاه شود، تعجب کند؛ زیرا نامه و پیام آن‌گاه به کار می‌آید که میان دو تن فاصله‌ای باشد و من و تو در کنار همیم.

اکنون تو کوچک‌تر از آنی که بتوانم آن‌چه می‌خواهم با تو بگویم. سال‌های دراز باید بگذرد تا تو گفته‌های مرا دریابی و تا آن روزگار شاید من نباشم. امیدوارم روزی آن را برداری و به کنجی بروی و بخوانی و درباره‌ِ آن اندیشه کنی. اکنون که این نامه را می‌نویسم، زمانه آبستن حادثه‌هاست. من نیز همانند هر پدری آرزو دارم که دوران جوانیِ تو به خوشی و خوشبختی بگذرد.


 شاید بر من عیب بگیری که چرا دل از وطن برنداشته و تو را به دیاری دیگر نبرده‌ام تا آن‌جا با خاطری آسوده‌تر به سر ببری. شاید مرا به بی‌همتی متّصف کنی. راستی آن است که این عزیمت بارها از خاطرم گذشته است؛ اما من و تو از آن نهال‌ها نیستیم که آسان بتوانیم ریشه از خاک خود بر کنیم و در آب و هوایی دیگر نمو کنیم.

پدران تو، تا آن‌جا که خبر دارم، همه با کتاب و قلم سر و کار داشته‌اند؛ یعنی از آن طایفه بوده‌اند که مأمورند میراث ذوق و اندیشهِ گذشتگان را به آیندگان بسپارند. جان و دلِ چنین مردمی با هزاران بند و پیوند به اهل زمینِ خود بسته است. از این‌ همه تعلق گسستن کار آسانی نیست.


 اکنون که این‌جا مانده‌ایم و سرنوشت ما این است، باید به فکر حال و آینده‌ خود باشیم. 

امروز ثروت هر ملتی حاصل پیشرفت صنعت اوست و قدرت نظامی نیز علاوه بر کثرت عدد، با صنعت ارتباط دارد.

این نکته را از روی ناامیدی نمی‌گویم و هرگز یأس در دل من راه نیافته است. نیروی خود را سنجیدن و ضعف و قدرت را دانستن از نومیدی نیست؛ اما دنیای امروز پر از حریفان زورمند است و ما زوری نداریم که با ایشان درافتیم.


 پس اگر نمی‌خواهیم یکباره نابود شویم، باید در پی آن باشیم که برای خود شأن و اعتباری جز از راه قدرت مادی به دست بیاوریم، تا دیگران به ملاحظه‌ آن، ما را به چشم اعتنا بنگرند و جانب ما را مراعات کنند و اگر گردش زمانه ما را به ورطه‌ نابودی کشید، آیندگان نگویند که این مردم لایق و سزاوار چنین سرنوشتی بوده‌اند.


این شأن و اعتبار را جز از راه دانش و ادب حاصل نمی‌توان کرد. ملتی که رو به انقراض می‌رود، نخست به دانش و فضیلت بی‌اعتنا می‌شود. به این سبب برای مردم امروز باید دلیل و شاهد آورد تا بدانند که اگر ایران در کشاکش روزگار تا کنون به جا مانده و قدر و آبرویی دارد، سببش جز *قدر و شأنِ هنر و ادبِ آن* نبوده است.

جنگ‌ها و فیروزی‌ها اثری کوتاه دارند. آثار هر فیروزی تا وقتی دوام می‌یابد که شکستی در پی آن نیامده است؛ اما فیروزی معنوی است که می‌تواند شکست نظامی را جبران کند. 

کشور فرانسه پس از شکست ناپلئون سوم در سال ۱۸۷۰، مقام دولت مقتدر درجه‌اول را از دست داده بود. آن‌چه بعد از این تاریخ موجب شد که باز آن کشور مقام مهمی در جهان داشته باشد، دیگر قدرت سردارانش نبود بلکه *هنر نویسندگان و نقاشان‌شان* بود.

ما نیز امروز باید در پی آن باشیم که چنین نیرویی برای خود به دست بیاوریم. گذشتگان ما در این راه آن‌قدر کوشیدند که برای ما آبرو و احترامی بزرگ فراهم کردند. بقای ما تا کنون مدیون و مرهون کوشش آن بزرگواران است.


 امروز ما از آن پدران نشانی نداریم؛ اما اگر هنوز امیدی هست، آن است که هنوز برق آرزو در چشم جوانان می‌درخشد. آرزوی آن‌که بمانند و سرافراز باشند. 

تا چنین شوری در دل‌ها هست، همه‌ بدی‌ها را سهل می‌توان گرفت. آینده به دست ایشان است و من آرزو دارم که فردا تو هم در صفِ این کسان درآیی؛ یعنی در صف کسانی که به قدر و شأنِ خود پی برده‌اند. می‌دانند که اگر برای ایران آبرویی نماند، خود نیز آبرو نخواهند داشت. می‌دانند که برای کسب این شرف، کوشش باید کرد و رنج باید برد.

آرزوی من این است که تو هم در این کوشش و رنج شریک باشی و مردانه بکوشی.


 *زان پیش که دست‌وپا فرو بندد مرگ* 

 *آخر کم از آن‌که دست‌وپایی بزنیم؟*

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.