Oct
دکتر هادی خانیکی
روزنامه اطلاعات، دوشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۱
ساختار فکر و اندیشه زندهیاد دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن نمونه بارز یک *ساختار گفتوگویی* بود؛ چنانکه خودش نیز آن را موهبتی میدانستکه با *دو فرهنگ* سر و کار داشت. *یکی فرهنگ بومی ایران و دیگری فرهنگ دنیای غرب* ، و میگفت: *«زندگی من بر سر یک چهارراه خیمه زد: قدیم و جدید و شرق و غرب»*
او نویسنده و متفکری بود که *بدون تعصب و پیشداوری* در عرصه فرهنگ قلم میزد و هم به فرهنگ و تمدن کهن سال ایران و هم به فرهنگ و تمدن غرب توجه داشت و اهل نفی یا پذیرش تام و تمام یک فرهنگ و تمدن نبود. او همواره دست به انتخاب میزد و آنچه را با عقلانیت و اخلاق سازگار میدید، مورد توجه قرار میداد. هرچند به *ادبیات ایران* عشق میورزید و در شناساندن آن به نسل جوان کوششهای کمنظیری انجام داد، از *شارل بودلر، لانگ فلو، ژاک پرهور و* … هم اشعاری به فارسی ترجمه کرد که از بهترین ترجمههای شعر جهان در ایران هستند.
همچنین اگر به شخصیتهای مورد علاقهاش بنگریم، *با نامدارانی مانند شکسپیر، تولستوی، جواهر لعل نهرو، مولانا جلالالدین، فردوسی، حافظ و… مواجه میشویم که نشاندهنده عمق نگاه او به فرهنگ جهانی است.* اسلامی ندوشن، متفکری بود که به اخلاق و انسانیت اهمیت فراوانی میداد و همیشه میگفت که از نوشتن بیش از یک هدف نداشتم، *و آن این بود که حق انسانیت خودم را ادا کنم.*
به یاد دارم که در اردیبهشت ۱۳۸۷و در مؤسسه بینالمللی گفتوگوی فرهنگها و تمدنها، میزبان مراسمی برای فردوسی بودیم که سخنران اصلی آن دکتر اسلامی ندوشن بود. *او به این پرسش که اگر شاهنامه نبود ایران چه میشد؟ پاسخ داد؛ واقعیت این است که ایران حافظه تاریخیاش را از دست میداد، زیرا لازم بود گذشته به یاد بماند و شاهنامه چنین امری را محقق کرد.*
اسلامی ندوشن نیز خود در همین مسیر قدم برمیداشت و اکثر مقالات و کتابهایش بر دو محور فرهنگ و ایران بودند. او چنانکه خود تأکید داشت، کامیاب زیست، نه اینکه خوش زندگی کرده باشد که به قول خودش در دوران دلهرهانگیزی زیسته بود؛ اما پربار زیست *«تا حدّی شبیه به آن گیاه نوکِ تپّه که باد آن را در هم شکست، ولی در عوض هر دو سوی تپّه را دید.»*
پینوشت:
اسلامی ندوشن مینویسد: «این تمثیل را که از یک نویسنده روسی است، زمانی که در لنینگراد بودم، دوستی برای من حکایت کرد (خود محل حکایت هم معنیدار است) که گیاهی بر نوک تپه رویید و بلند شد، ولی باد زد و کمرش را شکست و او گفت: ارزش داشت که در هم شکسته شوم، ولی آن سوی تپه را نیز ببینم.»