دکتر ابراهیم جعفری
دکتر ابراهیم جعفری

دکتر ابراهیم جعفری

فرهنگی

روایت آدم‌ها و کتاب‌هایشان


مجتبی مینوی - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

      #مجتبی_مینوی پژوهشگر، ایران‌شناس، شاهنامه‌پژوه، نسخه‌شناسِ برجستهٔ‌ معاصر، مترجم و شاعر است. شاگرد خَلف محمد قزوینی است که تصحیح متون قدیمی مهم ایران و تهیه میکروفیلم‌ از نسخ‌ خطی ارزشمندِ کتابخانه‌های ترکیه برای کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه تهران، از برجسته‌ترین خدمات علمی او در عرصه زبان، ادبیات، فرهنگ فارسی به‌شمار می‌رود. روایتی زیبا از این خادم بزرگ فرهنگ را به نقل از نشریه " کتاب امروز " سال ۱۳۵۲ حضورتان تقدیم می کنم.

 
 همه‌ی قبیله‌ی من عالمان دین بودند. مخصوصاً جد مادری و جد پدری‌ام. مقداری از این کتاب‌ها ارث خانوادگی بنده است. و غیر از این، چون بنده در یک خانواده‌ی کتابدار و کتاب‌خوان به دنیا آمده و بزرگ شده بودم، #عشق به #کتاب_داشتن و #کتاب_خواندن هم از کوچکی در بنده به وجود آمد. وقتی بنده کوچک بودم، پدرم می‌رفت کتاب امانت می‌گرفت و یا کرایه می‌کرد و به خانه می‌آورد و ما تمام خانواده دور هم می‌نشستیم به‌نوبت می‌خواندیم. و این نوع کتاب خواندن یعنی کتاب‌خوانی دسته‌جمعی، پنج شش سال در خانواده‌ی ما معمول بود.

 بعد رفتم به #دارالفنون. مادرم هر روز برایم نان در دستمال می‌پیچید و دو عباسی پول قاتق هم در جیبم می‌گذاشت که بنده بایست با این دو عباسی، یعنی هشت شاهی، قاتقی از قبیل حلوا ارده و کله‌پاچه و پنیر و از این قبیل چیزها بخرم. اما من فقط سه شاهی از این پول را پنیر یا حلوا می‌خریدم. در باغچه‌ی دارالفنون هم جعفری می‌کاشتند. از آن سبزی‌ها هم می‌چیدم با نان می‌خوردم و پنج شاهی پس‌انداز می‌کردم. می‌رفتم به مسجد شاه گله‌به‌گله بساط کتاب‌فروشی می‌چیدند. من با یکی از کتاب‌فروشی‌های مسجد شاه، با آقا رضا، قرار گذاشته بودم که روزی پنج شاهی به او بدهم تا وقتی پس‌اندازم به حد کافی رسید، به من کتاب بدهد. مثلاً اگر قیمت کتاب سی شاهی بود بایست شش روز، روزی پنج شاهی به آقا رضا بدهم و روز ششم کتاب را تحویل بگیرم. کم‌کم آقا رضا به من اعتماد پیدا کرد و کتاب‌هایی را که می‌خواستم به من می‌داد، پولش را با اقساط روزانه پنج شاهی از من می‌گرفت.

 یک روز بدهی من به آقا رضا به سه تومان رسید. سه تومان در آن وقت برای من ثروت هنگفتی بود. من چه‌طور می‌توانستم این قرض را بپردازم؟  سفر دماوند هم برای پدرم پیش آمده بود و ما هم به‌ناچار باید با او می‌رفتیم. رفتم پیش آقا رضا و قضیه را گفتم. و پرسیدم که چه‌کار باید بکنم. آقا رضا گفت: عیبی ندارد. وقتی از سفر برگشتی، می‌دهی.

  ما رفتیم سفر و یک سال بعد برگشتیم به تهران. تا برگشتیم، رفتم سراغ آقا رضا. اما آقا رضا مرده بود. آقا رضا برادری داشت در بازار حلبی‌سازها. رفتم سراغ او گفتم: " خدابیامرز برادر شما سه تومان از من طلبکار است. حتماً آن مرحوم زن و بچه هم دارد! " گفت: " بله. گفتم: اجازه بدهید این سه تومان را بدهم به شما، شما بدهید به زن و بچه‌اش، و او هم تشکر کرد و قبول کرد."  منظورم از گفتن این مطالب این است که بگویم به چه شکلی شروع به جمع‌آوری کتاب کردم.

کتابخانه و مرکز اسناد مجتبی مینوی

  اغلب هم کتاب‌های شعر و دواوین و داستان‌های شعری را جمع می‌کردم، که با چاپ سنگی چاپ شده بود. مثل کتاب «یوسف و زلیخای فردوسی» یا ترجمه‌ی «جاودان خرد» و غیره. در پشت هر کتاب هم تاریخ خرید آن را به نام «مجتبی واثق» یادداشت می‌کردم. چون خیال می‌کردم شاعرم، برای خودم تخلص شعری درست کرده بودم. به هر حال، در پشت جلد خیلی از این کتاب‌ها ، تاریخ خرید و اسم مجتبی واثق شریعتمداری یادداشت شده. بنده هفتاد جلد از این کتاب‌ها را هم دادم به ریپکا برای دانشکده‌ی شرقیات پراگ؛ که اغلب آن‌ها از همان کتاب‌های #چاپ_سنگی نادر و کمیاب قدیمی ایران است و دیگر پیدا نمی‌شود. مقداری از کتاب‌هایم را هم دزدیدند،  خلاصه این‌که بنده از سن دوازده سیزده‌سالگی به بعد به‌تدریج کتاب می‌خریدم و به دویست جلد کتابی که از جدم به پدرم و از پدرم به بنده ارث رسیده بود اضافه کردم.

پاس‌داشت یک کتاب‌خانه | خواندنی‌ها | رویدادها

   حالا تعداد آن ها به ۲۵ هزار جلد رسیده و دلم می‌خواهد اگر می‌توانستم به ۲۰۰ هزار جلد می‌رساندم. تمام این کتابخانه را هم مجاناً و بلاعوض به ملت ایران تقدیم خواهم کرد؛ در جایی مثل دانشگاه یا مجلس شورای ملی یا آستانه‌ی مشهد، خلاصه در جایی که کتاب‌ها از هم متفرق و پراکنده نشوند و به درد آیندگان بخورد. بنده از دسترسی نداشتن به کتاب خیلی زجر کشیده‌ام، و دلم می‌خواهد آیندگان بی‌آن‌که زجر بکشند، این کتاب‌ها را در دسترس داشته باشند.


با برگ های شب | مجتبی مینوی

         یادش گرامی و نامش جاویدان باد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.