* #دارالمعلمین بخشی از رنسانس معاصر ایرانی است*
* به مناسبت فرا رسیدن سالگرد تاسیس اولین دانشسرای مقدماتی ایران در ۱۷ دی ماه ۱۳۱۴*
علی اکبر جعفری و ابراهیم جعفری
دهکده جهانی
@dehkade_jahan
*هسته اصلی دانشگاه* در ایران به لحاظ تاریخ تطور، ادامه *دارالمعلمین* است که در سال تحصیلی ۹۸-۱۲۹۷ خورشیدی، با تصویب مجلس شورای ملی و احساس نیاز روشنفکران ایرانی به ابزار اولیه پیشرفت، یعنی تربیت معلم، به ریاست *ابوالحسن فروغی* تاسیس شد.
دارالمعلمین از استادان برجسته ای همچون *عباس اقبال آشتیانی، سعید نفیسی، بدیع الزمان فروزانفر، عبدالعظیم قریب، علی اکبر سیاسی* و ... بهره می گرفت. این نهاد در طول تاریخ خود نام های متعدد داشت و بعدها به ترتیب به *دارالمعلمین عالی* ، *دانشسرای عالی* ، *دانشگاه تربیت معلم* ، و امروز هم به اسم *دانشگاه خوارزمی* نام گذاری شده است.
در آن زمان رسم بود که با ساخته شدن سازه ها؛ به ویژه مکان های آموزشی، شعری نیز سروده می شد که یک بیت از شعر دانشسرای مقدماتی تهران توسط ملک الشعرای بهار به شرح زیر است:
*رقم زد کلک مشکین بهار از بهر تاریخش*
*که «این دانشسرا دائم همایون باد بر ایران»*
پیشروترین آموزشهای بعد از متوسطه در دارالمعلمین ایران ارائه شده است و در کلاسهای آن، استادانٍِ نام آور این سرزمین درس داده اند. بزرگانی پشت نیمکتهای دارالمعلمین نشستند، تحصیل کردند و آنگاه خود از نخستین استادان نسل برجسته دانشگاهیان ایران شدند؛ به گونه ای که تعدادی از استادان اولیه دانشگاه تهران از معلمان همین نهاد علمی بودند. در آزمایشگاه دارالمعلمین، اولین تحقیقات علوم پایه در سطح بعد از متوسطه و دانشگاهی آغاز شد، نخستین لذتهای پرسشگری و دانایی نوین ایرانی به همراه مسائل فلسفی در فضایش تجربه شد و زمزمۀ های معرفتی در عمق ذهن و جان دانشجویانش طنین انداخت: *«آهان! الآن فهمیدم».*
*به تعبیر دکتر مقصود فراستخواه دارالمعلمین بخشی از رنسانس معاصر ایرانی و جزئی از طرح مدرنیته ناتمام ما بود.*
تأسیس دارالمعلمین در چند دهۀ نخست آن، بخشی از طرح تجدد و تکاپوهای تمدنی ایران در تجربه معاصر بود. در واقع، فکر ساختن *«مدرسه سیاسی»، «دارالمعلمین» و «دانشگاه تهران»* از دو اندیشه بزرگ تر *مدرنیته* و *ملی* سرچشمه گرفت و افرادی مانند *دکتر علیاکبر سیاسی* در هر سه نهاد (مدرسه سیاسی، دارالمعلمین و دانشگاه تهران) نقشآفرین شدند.
دارالمعلمین یک خصیصه ممتاز داشت و آن اقتباسی بومی از تجربۀ بینالمللی در جهان پیشرو آن زمانه بود. فکر تأسیس دارالمعلمین برگرفته از یک تجربه پیشرو در اروپا و نیز کشورهای در حال توسعه منطقه بود که به واسطه تحولخواهان اجتماعی همچون *میرزا حسن رشدیه* وارد دولت شد و اصلاحطلبان دولتی را نیز به این صرافت انداخت. کسانی چون *دکتر علیاکبر سیاسی و دکتر عیسی صدیق* در حین تحصیلات خود در اروپا با این تجربه جهانی آشنا شده بودند. *دکتر اسماعیل مرآت* ، استاد و نخستین معاون دارالمعلمین نیز، دانشآموختۀ دانشسرایی در فرانسه بود.
مدیران و استادان دارالمعلمین ایرانی نقش ابتکارات ایرانی خود را به این تجربههای جهانشمول زدند، اما به نام بومیسازی به اصل تجربۀ جهانی دانش جدید لطمه وارد نیاوردند و شیر بییال و دم و اشکم خلق نکردند.
در دارالمعلمین و بعد دانشسرای عالی، به گواه سالنامه ها، انجمن های متعددی پدید آمد که شاید بتوان آن ها را *نماد دموکراسی در قلب یک مرکز آموزشی* دانست؛ زیرا انجمن ها در هر مملکتی مشق دموکراسی اند و شیوه تعامل و زیست جمعی را به افراد می آموزند. اگرچه دوران پهلوی اول به لحاظ دموکراسی پارلمانی کارنامه درخشانی نداشت؛ ولی در جهت ایجاد زیرساخت های دموکراسی نقش مهمی ایفا کرد. از این رو شاید بتوان به انجمن های دانشسرا به عنوان یک زیرساخت دموکراسی که توسط برخی از نخبگان برجسته ایرانی نظیر دکتر عیسی صدیق و ... به وجود آمد، نگاه کرد.
نمونه بارز آن، *جامعه لیسانسیه های دانشسرای عالی* است. این جامعه در سال ۱۳۲۰ توسعه پیدا کرد و به معنای دقیق کلمه انجمن شد و صاحب ارگانی به نام *مجله سخن* گردید.
مجله ادبی *#سخن* به سردبیری *دکتر پرویز ناتل خانلری* یک نهاد مدنی و بخشی از داستان تاریخ تحول ماست. اگر سخن نبود خیلی از کوشش های بعدی هم پدید نمی آمد.
یکی از علل جذابیت موضوع دارالمعلمین، بررسی تکاپوهای دائم در این سرزمین است که اسمش را می توان *مدرنیته ناتمام* گذاشت. توسعۀ در ایران یک طرح به پایان رسیده و شکست خورده نیست، بلکه *طرحی ناتمام* است.
همشهریان ما مفتخرند که به *همت زنده یاد دکتر عبدالله معظمی* ، از یازده دانشسرای مقدماتی کشور که ۱۰ مورد از آن ها در مراکز استان ها دایر گردیده بود، *یکی هم در گلپایگان راه اندازی شد* و شماری از فرهنگ ورزان مناطق مختلف کشور از این مرکز آموزشی فارغ التحصیل شدند.
*شاید بتوان گفت در مقیاسی کوچک این دانشسرا، #دارالفنون شهر ما بود.*
*با #قصه لبخند بسازیم*
* به مناسبت برگزاری بیستوپنجمین جشنواره بینالمللی قصهگویی در یزد*
ابراهیم جعفری
دهکده جهانی
@dehkade_jahan
ای برادر قصه چون پیمانه است
معنی اندر وی مثال دانه است
دانه معنی بگیرد مرد عقل
ننگرد پیمانه را گر گشت نقل
«مولوی»
* بیست و پنجمین جشنواره بینالمللی قصهگویی* به میزبانی شهر *یزد* با حضور *بیش از ۶۰ قصهگو* از کشورهای مختلف آرژانتین، هند، آفریقای جنوبی، اسکاتلند، انگلیس، ترکیه، تانزانیا، کنیا، مالزی، اوگاندا، لبنان، فرانسه و ایران با شعار *«با قصه لبخند بسازیم»* ، در هفته پایانی آذر ماه برگزار شد.
علاوه بر آن ثبت *سیام آذر هر سال* که در تقویم رسمی کشور به عنوان *روز قصه و قصهگویی* که از سوی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان پیشنهاد شده بود، در شورای فرهنگ عمومی کشور به تصویب رسید.
*ثبت ملی قصهگویی در تقویم ایران فرصتی است تا این سرمایه معنوی و میراث کهن، جایگاه خود را در حوزه تعلیم و تربیت به شکل بهتر پیدا نموده و به انتقال موثر میراث فرهنگی؛ به خصوص در حوزه کودکان و نوجوانان منجر شود.*
قصه و افسانه یکی از نخستین زاده های طبع و ذوق بشر و قدیمی ترین سند زندگی، تفکر و دگرگونی های حیات انسان است؛ به گونه ای که آن را *کلید گنجینه رازها و رمزهای کهن* می دانند.
از زمانی که انسان اولیه خودش را درک کرد، انتقال تجربه هایش از نسلی به نسل دیگر از طریق قصه گویی بوده؛ تا جایی که بهترین هنرمندان و نویسندگان جهان از افسانه ها، سنت ها و زندگی مردم الهام گرفته اند. به عنوان مثال هر کس بخواهد از خصوصیات اخلاقی و روحی مردم روسیه باخبر شود، به آثار داستایوفسکی ، تولستوی ، پوشکین و ماکسیم گورکی روی می آورد؛ کما این که آثار *بالزاک* آیینه تمام نمای فرانسه است.
پیامبران هم بیشتر با قصه، پیام هایشان را رساندند تا بتوانند برنامه های مورد نظر خود را عملیاتی کنند. در رأس آنان پیامبر گرامی اسلام است که *احسن القصص* را روایت می کند تا از طریق داستان, رفتار اجتماعی مناسب را به مردم آموزش دهد. بنابر گفته مفسران، قرآن مجید با *حدود ۲۶۰ داستان* به تفصیل یا ایجاز، وقایع تاریخی مختلفی را در عین شیوایی روایت میکند.
در سرزمین کُهن و با فرهنگ ایران، در کنار حماسه ای چون شاهنامه و بناهایی مانند تخت جمشید و بیستون و نوابغی چون ابن سینا و خواجه حافظ و... افسانه هایی وجود دارد که هنوز کم و بیش رواج دارد و ما از آن ها بی خبریم؛ ولی در کشور فرانسه همین اساطیر و افسانه ها، اساس تدوین مجموعه های مفصل و پرارزش شده اند.
قصه های ایرانی یکی از کهن ترین نمونه های اصیل تفکر و تخیل مردم این سرزمین و نشان دهنده کیفیت زندگی و شادی و اندوه آنان به شمار می آیند. ساکنان این مرزو بوم از روزگاران بسیار دور پندارها، باورها، افکار، آرزوها و تجربه های خود را در قالب قصه ریخته و آن را مانند گوهری درخشان به مرور تراش داده اند تا سرانجام به شکلی زیبا و تحسین انگیز در آمده و به دست ما رسیده است.
هر کدام از آن ها در عین سادگی و صفا، چنان لطیف و دلکش است که خواننده و شنونده را بی اختیار مجذوب می سازد. همان رمز و رازی که در آفرینش بُهت آور *مینیاتور ایران* و رنگ های جادویی آن وجود دارد، همان طراوت و جلای خیره کننده ای که در نقش ها و رنگ های بدیع *کاشی کاری* نهفته است، همان زیبایی نجیب و تنوع خیال انگیزی که در طرح های *قالی این شاهکار هنر ایران* و *خاتم کاری* همزاد دیگر آن دیده می شود و جمله آن ها بیننده هنرشناس را به تحسین و شگفتی وامی دارد و به دنیای رازها می برد، در تار و پود این قصه ها هم وجود دارد و به همین دلیل است که بی آن که ثبت و ضبط شده باشد، همواره نقل و روایت گردیده تا به زمان حاضر رسیده است.
از سال ۲۰۰۰ میلادی، *یونسکو* (شاخه آموزشی، علمی و فرهنگی ملل متحد) که سعی در حفظ و حراست از هویت فرهنگی و اجتماعی مردم جهان را دارد، یکی از مهم ترین ابزارهای این کار را قصه و داستان می داند.
در کشورهای اسکاندیناوی و مناطقی از شمال اروپا که به داشتن نظامی مدنی مشهور هستند، این قصه ها هستند که زیرساخت های اخلاقی و اجتماعی را از نسلی به نسل دیگر می سپارند. *کشوری مانند فنلاند با جمعیت اندکش بیش از شش هزار قصه گوی رسمی دارد؛ کسانی که وظیفه شأن نقل و روایت داستان هاست.*
* بدون تردید اگر قصهها نبودند بشر در روایت سرگذشت و هستی خود زبانی الکن داشت و در انتقال و نهادینهکردن ارزشها و مفاهیم مهم زندگیبخش به آیندگان باز میماند.
*متأسفانه جامعه کنونی ایران پدران و مادران جوان ما قصه هایی برای نقل کردن به فرزندان خود ندارند. جای قصه در شب های یلدا و نوروز و ... خالی است؛ از این رو یک گسست ارتباطی بین گذشته و حال رقم خورده است.*
*در عین حال امید داریم که بار دیگر هنر قصه گویی جایگاه واقعی خود را در زیست بوم فرهنگی ایران بازیابد.*
*کوه ها کلید زندگی و معیشت ما هستند*
ابراهیم جعفری
دهکده جهانی
@dehkade_jahan
أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهَادًا
آیا زمین را گهواره اى نگردانیدیم؟
وَالْجِبَالَ أَوْتَادًا
و کوهها را چون میخ هایى [ نگذاشتیم؟]
« سوره نبأ، آیه ۶»
هر که در عشق
سر از قله برآرَد هنر است!
همه تا دامنه کوه تحمل دارند
* زندگی مانند کوه است، به آن صعود کنید.*
*یازدهم دسامبر* (۲۰ آذرماه) هر سال مصادف با *روز جهانی کوهستان* است. شعار برگزیده سازمان ملل متحد برای این روز در سال ۲۰۲۳ میلادی *احیای اکوسیستم کوه هاست* .
سازمان ملل با طرح این موضوع که کوه ها زیستگاه گونه های متنوع گیاهی و جانوری و همچنین پذیرای *۱۵ درصد* جمعیت انسانی بوده و علاوه بر آن تامین بخش مهمی از منابع آبی کره زمین را بر دوش می کشند، از آن ها به عنوان *جواهر طبیعت* که باید مانند گنجینه نگهداری شوند، نام برده است.
انتخاب این شعار به دلیل مخاطرات ناشی از تغییرات اقلیمی و همچنین آلودگی های فزاینده زیست محیطی است تا در پرتو آن بتوان جهانیان را به لزوم احیا و مراقبت از محیط و اکوسیستم کوهستان آگاه کرد.
کوه ها منبع حیاتی آب، غذا و انرژی یک چهارم حیوانات و گیاهان خشک در جهان هستند. بیش از یک میلیارد نفر از جمعیت جهان در مناطق کوهستانی زندگی می کنند.
۲۷ درصد خشکی های جهان به مناطق کوهستانی تعلق دارد.
کوهستان ها ۸۰ درصد آب شیرین مصرفی مردم دنیا را تامین می کنند .
۲۳ درصد جنگل های جهان در مناطق کوهستانی واقع شده اند.
کوه ها منبع معادن بسیاری از جمله سنگ و فلز هستند.
از این رو تغییرات اقلیمی که در اکثر موارد با کمبود مواد غذایی و فقر همراه است، بر زندگی مردم کوهستان تأثیر می گذارد و باعث مهاجرت بیش از حد مردم در قلمرو کوهستان به مناطق شهری می شود.
از یاد نبریم که کوهها *حدود یک چهارم از تنوع زیستی زمین* را تشکیل میدهند.
تقریبا هر منطقهای که به طور مشترک برای گیاهان، دوزیستان و پرندگان است، در کوهها قرار دارد.
از ۲۰ گونه گیاهی که ۸۰ درصد غذای جهان را تامین میکنند، شش گونه ذرت، سیبزمینی، جو، سورگوم، گوجهفرنگی و سیب در کوهها یافت میشوند.
بخش بزرگی از پستانداران از جمله حیوانات وحشی، بز و ... در مناطق کوهستانی زندگی می کنند. *تنوع ژنتیکی* در کوهها با تنوع فرهنگی در این مناطق دارای همبستگی مستقیم است.
با این وصف، کوهها در معرض تهدیدات طبیعی و انسانی زیادی مانند خطرات زمین لرزهای، آتشسوزی، تغییرات آب و هوایی، تغییرات پوشش زمین و افزایش کشاورزی، توسعه زیرساختها و ... هستند. این فشارها محیطهای کوهستانی را از بین میبرد و بر اکوسیستم تأثیر میگذارد.
شکنندگی زیست بوم های کوهی چالش قابل ملاحظهای برای توسعه پایدار است؛ چرا که اثرات توسعه نامناسب بسیار شدیدتر، سریعتر و پیچیدهتر از سایر اکوسیستمها است.
کوه ها به عنوان *برجهای آبی* جهان، *آب شیرین* را برای نیمی از بشریت تامین میکنند و میزبان طیف گسترده ای از گیاهان و جانوران و بسیاری از جوامع متنوع فرهنگی با زبانها و سنتهای مختلف هستند. از این رو می توان گفت کوهها کلید زندگی و معیشت ما هستند.
با این وصف کوهها از تأثیرات تغییرات آب و هوایی و توسعه ناپایدار رنج میبرند و این امر خطراتی را برای مردم و کره زمین تشدید میکند. شیبهای تند که معمولاً با پاکسازی جنگل برای کشاورزی، سکونتگاهها یا زیرساختها همراه است، میتواند موجب فرسایش خاک و همچنین از بین رفتن زیستگاه شود.
تغییرات آب و هوایی جریان آب را تهدید میکند و افزایش سریع دما، گونههای کوهستانی و مردمی را که به این اکوسیستم ها وابسته هستند، مجبور به مهاجرت میکند.
تغییرات آب و هوا تا ۸۴ درصد از گونههای کوهستانی بومی را در معرض خطر انقراض قرار می دهد.
* زیست انسانی در سرزمین ایران چنان پیوستگی با کوهستانها داشته که در بیشتر اسطورههای ایرانی، سرآغاز آبادانی و تمدن بوده است. کوهستانها امروزه نیز همچنان زندگی بخش سرزمین ما و در عین حال بستر فرهنگی در خور توجه کشور هستند. قومهایی با آداب و پوشاک و شیوههای معیشت متنوع، زبانها و گویش های بسیار، موسیقی های دلانگیز، دستبافتهها و دیگر صنایعدستی کممانند توام با تجربههای ارزشمند در بهرهبرداری و حفظ منابع طبیعی، در کوهها و کوهپایههای ایران زندگی می کنند.*
* کوه ها در طول تاریخ به عنوان نمادی استوار و محکم در اذهان ساکنان زمین ثبت شده اند؛ از این رو می توان گفت:*
* کوه ها استوارترین نماد در جهان می باشند.*
در پایان با *استاد شهریار* همنوا می شویم که این گونه سرود:
*کوه در شب چه شکوهی دارد*
*خرم آن جلکه که کوهی دارد*
*اولین پرتو ماه و خورشید*
*روی پیشانی کوه است پدید*
*کوه گر روشن و گر تاریک است*
*تا بخواهی، به خدا نزدیک است*
*دکتر معتمدنژاد و سپهر جامعه معرفتی*
* به مناسبت دهمین سالگرد درگذشت پدر علوم ارتباطات اجتماعی*
ابراهیم جعفری
دهکده جهانی
@dehkade_jahan
ده سال قبل در چهاردهمین روز آذرماه ۱۳۹۲ خبر درگذشت *دکتر کاظم معتمدنژاد* کام دانش پژوهان را تلخ کرد؛ اما نفوذ پدر علوم ارتباطات اجتماعی بر قلب های دانشجویان و دوستدارانش چنان عمیق است که همواره از طریق آثار و خاطراتش با او احساس همدلی دارند. اینجانب نیز که در طول تحصیلات دانشگاهی خود افتخار شاگردی این فرزانه فروتن را داشتم، جهان آینده را در افق فکری ایشان بازتاب می دهم.
یکی از ویژگی های برجسته دکتر معتمدنژاد *« فرزند زمان خویشتن»* و *« حرکت پایاپای با تحولات زمانه »* بود. بر همین اساس پس از حضور در اجلاس های جهانی *«جامعه اطلاعاتی»* در *ژنو* ( ۲۰۰۳) و *تونس* ( ۲۰۰۵) و تبادل نظر با اندیشمندان کشورهای مختلف، *جامعه معرفتی* ( دانش محور ) را که از سوی سازمان فرهنگی، علمی و آموزشی ملل متحد ( *یونسکو* ) مطرح گردید، بیش از سایر نام ها متناسب با جهان آینده دانست و بر آن تاکید داشت.
اصطلاح *جامعه دانش محور* که در جهان معاصر از طریق رسانه ها فراگیر شده، به درستی میزان وابستگی انسان به علم را بیان می کند.
اگر در روزگار برده داری، *« ماهیچه ها »* ، در عصر فئودالیته *« زمین »* ، و در عصر صنعت *«ماشین، پول و ثروت»* سرمایه اصلی انسان بود، امروز در عصر ارتباطات و انفجار اطلاعات، *«دانش»* سرمایه اصلی ملت هاست. ( دکتر نعمت الله فاضلی، فرهنگ و دانشگاه، صفحه ۲۱۲)
به باور دکتر مقصود فراستخواه پنج انقلاب معرفت شناختی، صنعتی، آکادمیک، علم بزرگ و *انقلاب رسانه ای* علم تا کنون در تاریخ روی داده است که آخرین آن ها را به اختصار توضیح می دهم.
با ورود به قرن بیست و یکم، با انقلاب رسانه ای مواجه هستیم که دستاورد آن در حوزه علم و فناوری به *توزیع دانش* منجر شده است. از این رو دانش دیگر آن بسته بندی های رسمی را قبول ندارد و در توزیع های مختلف رسانه ای، از این جا به آن جا می رود و مدام *تنوع* و *تکثر* پیدا می کند؛ به گونه ای که از انحصار برج عاج آکادمیک درآمده است.( گاه و بی گاهی دانشگاه در ایران، صفحه ۱۰۱)
*یونسکو* که چشم انداز آینده را در *جامعه معرفتی* (دانشی) ترسیم می کند، اصول چهارگانه آن را *«دسترسی برابر به آموزش»،* *«دسترسی جهانی به اطلاعات»* ، *«آزادی بیان»* و *«تنوع فرهنگی»* می داند.
*بر این اساس لازم است مواردی نظیر تنوع زبانی، رسانه های چندصدایی، جلب مشارکت حداکثری شهروندان، ترویج سواد رسانه ای و رفع شکاف دیجیتالی میان طبقات مختلف اجتماعی، تبدیل سازمان های عمودی به سازمان های باز و مجازی، تمرکز بر هوش هیجانی ( EQ ) به جای هوش ذاتی ( IQ ) و ... در دستور کار سیاستگذاران قرار گیرد.*
از سوی دیگر اگر بپذیریم که بزرگترین سرمایه ثروتمندان جهان دانایی و دسترسی سریع به اطلاعات است، جامعه بشری نمی تواند روی خوشبختی را ببیند؛ مگر آن که امکان بهره مندی همگانی از دانایی و اطلاعات فراهم شود. *به همین دلیل تمرکز بر استفاده (USE) بر دسترسی ( ACCES) اولویت دارد.*
دغدغه به کار بردن مفهوم *«جامعه معرفتی»* به نگرانی از هضم و محو *فرهنگهای بومی* در سپهر جامعه شبکهای و مصادره آن ها به نفع فرهنگ واحد جهانی که متضمن منافع سرمایهداری جهانی است، باز میگردد.
البته در مقابل آن دیدگاههای خوشبینانه، بر قابلیت و ظرفیت شبکههای نوین ارتباطی در عرضه و ماندگارکردن سنتها و جلوههای فرهنگی محلی، تاکید و استدلال میکنند که اگر تا اوایل دهه ۱۹۹۰ میلادی، جریان یک سویه اطلاعات و ارتباطات از طریق پخش برنامههای جهانی ماهوارهای تلویزیونی، امکان سر برآوردن فرهنگهای بومی را از بین برده بود، اکنون ارتباطات رایانهای و چندرسانهایها امکان حضور، عرضه و تعامل فرهنگها و خرده فرهنگهای محلی را فراهم آوردهاند و بنابراین جهان آینده پیش از هر چیز، جهان رسانههای متکثر و توزیعشده است.
بر خلاف جامعه های اطلاعاتی، *«جامعههای معرفتی»* تکنولوژی محور نیستند، بلکه *اندیشه محورند* و بر این اساس ، *معرفت در مالکیت عمومی و به صورت مشاع در جهان قرار دارد* ؛ به ویژه این که جوامع معرفتی قادرند ظرفیت هایی را برای ساختن دانش و بهره گیری از آن جهت توسعه انسانی ایجاد کنند.
*دکتر معتمدنژاد بر این باور بود که جوامع معرفتی جامعه هایی آرمانی هستند که طبق تعریف یونسکو برای رسیدن به آنها باید کثرت فرهنگ و زبان در اینترنت و ارتباطات وجود داشته باشد و از این لحاظ وظیفه خطیری بر دوش دانشگاهها خواهد بود.*
بدیهی است که برای ایجاد معرفت، آموزش باید در طول زندگی جریان داشته باشد و به مدرسه و دانشگاه محدود نگردد؛ چون معرفت فرآیندی است که یک باره به دست نمی آید.
* به روح بلند دکتر معتمدنژاد درود می فرستیم و از خداوند متعال توفیق دوست دارانش را در جهت حرکت به سوی جامعه معرفتی مسئلت می نماییم.*
* روزی به نام علوم اجتماعی*
* به مناسبت سالگرد تولد دکتر غلامحسین صدیقی*
ابراهیم جعفری
دهکده جهانی
@dehkade_jahan
*۱۲ آذرماه* سالروز تولد زنده یاد *دکتر غلامحسین صدیقی* شخصیت پیشگام در معرفی و توسعه *رشته جامعه شناسی* در ایران، به عنوان *«روز علوم اجتماعی»* نامگذاری شده است.
بدیهی است در کشور ما که پژوهش های اجتماعی و تفکر انتقادی به طور جدی صورت نمی گیرد، تعیین روزی به نام *«روز علوم اجتماعی»* ، رویدادی خجسته و مبارک است.
خوشبختانه، با وجود برخی دیدگاههای نسبتاً قدرتمند ناسازگار با علوماجتماعی، موقعیت این رشته در کشور ما تا حد زیادی تثبیت شده و این باور شکل گرفته که در مواجهه با مشکلات و مسائل، بینش جامعهشناختی و رویکرد به آن میتواند نقش مهمی ایفا کند.
به نظر شادروان *دکتر غلامعباس توسلی* جامعه شناس برجسته ایرانی دکتر صدیقی به عنوان یک جامعه شناس ایرانی هم در ایران و هم در سطح بین المللی مطرح بود؛ به گونه ای که همه استادان و دانشجویان مرجعیت علمی ایشان را پذیرفته بودند. آن زمان که هنوز کلمه «جامعه شناسی» ابداع نشده بود و از کلمه علم الاجتماع استفاده می شد، دکتر صدیقی بود که کلمه *«جامعه شناسی»* را در زبان فارسی به عنوان معادل *"Sociology"* وضع کرد.
*صدیقی عمود خیمه علوم اجتماعی بود و وجودش باعث می شد که هیچ نوع کجروی در علوم اجتماعی وجود نداشته باشد.»*
دکتر صدیقی آنچه را از جامعهشناسی در مغرب زمین آموخته بود، با ویژگیهای جامعه ما تطبیق داد و متناسب ساخت و در این راستا کوشید نگاه اجتماعی و جامعهشناسانه به تاریخ و ادبیات را برای نخستین بار در ایران ارائه و ترویج نماید. او نقش پرورش را بیش از آموزش برای نسل جدید حائز اهمیت قلمداد می کرد و ادبیات ملی را عنصری هویتساز میدانست.
دکتر صدیقی تاریخ را نیز به دلیل اهمیت شناساندن هویت و انسجام ملی، مهم برشمرده و میکوشید جوانان را با گنجینههای ادب فارسی آشنا کند؛ از این رو برای نخستین بار درس *«اجتماعیات در ادبیات فارسی»* را ارائه کرد تا دانشجویان با ویژگیهای غنی فرهنگ خود و میراث بزرگانی مانند فردوسی، مولوی، سعدی و حافظ آشنا شوند.
* تعلیم و تربیت همواره مورد توجه خاص دکتر صدیقی بود. از آنجا که باور به نقش معلمان در توسعه داشت، افرادی که برای مشورت نزد وی می آمدند را، تشویق به ادامه تحصیل در دانش سرای عالی و شغل معلمی می کرد.*
در عین حال صدیقی با وجود زبان دانی و فرنگ دیدگی، غرب زده نبود و با وجود ملی گرایی و فارسی دوستی، عرب ستیز هم نبود و سنت ایرانی-اسلامی را اساس ملی گرایی می دانست. او همچون دیگر روشنفکران سنتی ایران در مقام یک حکیم، تعارضی میان حکمت و سیاست نمی دید، بلکه سیاست را از زیرمجموعه های حکمت می دانست.
این استاد فرزانه سیاستمدار بود؛ اما زیست سیاستمدارانه نداشت و هرگز اخلاق، آزادگی و وطن دوستی خود را فدای منافع سیاسی نکرد.
پایه گذار جامعه شناسی ایران از بنیانگذاران *کنگره هزاره ابوعلی سینا* بود و هنگامی که در اردیبهشت ۱۳۳۳ خورشیدی در همدان تشکیل شد، در زندان لشکر ۲ زرهی تهران به سر میبرد. *پروفسور لوئی ماسنیون* که میهمان آن کنگره بود، با اجازه محمدرضا پهلوی در زندان با وی دیدار کرد. صدیقی در پاسخ به دعوت لویی ماسینیون برای تدریس در دانشگاه پاریس می گوید: *«ایران وطن من است و من به ایرانی بودن خود افتخار می کنم، حتی اگر این امر به بهای جان من تمام شود، چون من هر چه دارم از این آب و خاک است.»*
مهمترین خدمت علمی و فرهنگی صدیقی به علوم اجتماعی تأسیس *موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی* در دانشگاه تهران در ۱۳۲۷ خورشیدی بود که در ۱۳۵۱ به *دانشکده علوم اجتماعی* تبدیل شد.
دکتر صدیقی در جایگاه یک واردکننده علم جامعهشناسی، علوم غربی را با علوم شرقی و زیرساختها و بسترهای آن درهم آمیخت.
*این ابتکار باعث شد که ما به جامعهشناسی به شکلی بومی و وطنی آن برسیم.*
دکتر صدیقی در طول زندگی علمی خود شاگردان خوبی را تربیت کرد؛ شاگردانی که بهعنوان حلقهای در اطرافش گرد آمدند، همگی از جامعه شناسان تراز اول و مطرح ایرانی شدند که بعدها نسل به نسل به جامعهشناسی و ارتقای آن کمک کردند.
او به عنوان روشنفکر ملی و یار نزدیک *دکتر محمد مصدق* مهم ترین کاستی ملت ایران را چنین ترسیم کرد:
*«بزرگترین عیب ما بیانصافی است. بیانصافی در داوری نسبت به دیگران»* و در جای دیگری نوشت: *«جامعهای شایسته بقاست که در آن انسان ارجمند و عزیز و گرامی باشد».*
نام نیک *دکترغلامحسین صدیقی* در صحیفه تاریخ ایران ماندگار خواهد بود. پیام او به نسل های حال و آینده این است که حتی در بدترین شرایط باید برای رسیدن به آزادی مبارزه کرد و ناامید نشد. *بنابر این لازم نیست انسان نتیجه تلاش هایش را در زمان حیات خود مشاهده کند؛ زیرا تاریخ بهترین داور است و هرگز اشتباه نمیکند.*
*نام و یادش گرامی باد*
* *انسانم آرزوست*
( بخش اول )
نزدیک غروب بود.
باتمام هیجانی که داشت وارد منزل شد و خطاب به همسرش گفت:
امشب مهمان عزیزی دارم که سالهاست ندیدمش.
شخص باکلاس و تحصیل کرده و با کمالاتی است.
سعی کن براش سنگ تموم بذاری،
بهترین سفره آرایی و خوشمزه ترین غذا ها ......
راستی یادت نره قبل از ورودش به خونه، پدر پیرم راُ به اتاقی که داخل حیاطه ببری.
مبادا دوستم اونا دیده و با دیدنش کسر شأنم بشه.
همسرش سری به نشونه اطاعت امر تکون داد.
مرد راهی بازار شد تا برای شب میوه، شیرینی و... خرید کنه.
پدر که پشت در اتاق صدای پسر را شنیده بود بی آنکه چیزی بگه، دلشکسته و گریون دور از چشم عروس، از خانه بیرون شد.
دوست نداشت اون شب خانه بمونه مبادا وقتی که مهمان پسرش وارد حیاط میشه صدای سرفه او را شنیده، متوجه بشه و نمی خواست دیدنش موجب کسرشأن و شرمندگی فرزندش بشه.
هوا نسبتا تاریک شده بود. پدر خونه را ترک و راهی نزدیکترین پارک محل سکونت شد.
شب تاریک و سردی بود همچنانکه عصازنان و لرزان قصد عبور از جوی کنار خیابان را داشت درحالی که ناتوان از عبور بود،ناگهان جوان رعنا و شیک پوشی را مقابل خودش دید.
جوان: سلام پدر جان،
سلام : پسرم
کجا این وقت شب با این حال؟
اجازه بدین کمکتون کنم.
پیرمرد آهی کشید و گفت:
ممنون پسرم خدا خیرت بده
میخوام از این جوی بگذرم و از پیاده رو به پارک سرخیابون برم.
جوان :
اگه اجازه بدین من شما را تا پارک همراهی کنم.
پیرمرد :
نه پسرم به کارت برس دیرت نشه.
جوان :
نه پدر من امشب از شهری دیگه برای دیدن دوستی اومدم که سالهاست ندیدمش.
پیرمرد :
چه جالب پسر من هم امشب یکی از دوستان سابقش را دعوت کرده.
جوان :
پس چرا شما از خانه بیرون شدین و قصد پارک دارین؟!
پیرمرد آهی کشید و درحالی که قطرات اشک روگونه هاش می غلطید گفت:
ااز پسرم شنیدم که به عروسم می گفت :
یادت باشد قبل از ورود دوستم به منزل پدر پیرمو به اتاق داخل حیاط ببری. تا کسر شأنم نشه.
برای همین چون پسرمو خیلی دوست دارم و نمیخوام جلوی دوستش که بعد سالها به دیدنش میاد و انسان تحصیل کرده و باکلاس و کمالاتیه، با این قدخمیده وصورت چروکیده و دست و پای لرزان شرمسارش کنم و کلاسشو پایین بیارم.
جوان با شنیدن حرفهای پیرمرد دلش به درد اومد و اشک از چشماش فروریخت.
بغض سنگینی گلوش رو فشرد پیرمرد رو در آغوش گرفت و بوسید و گفت:
پدر من سالهاست از نعمت پدر محرومم، ازت خواهشی می کنم دوست دارم جای پدرم امشب شما را به نزدیک ترین رستوران این اطراف برای صرف غذا مهمان کنم اگه قبول کنید.
( ادامه ی مطلب در بخش دوم )
*انسانم آرزوست*
( بخش دوم )
پیرمرد نگاهی از سرحسرت به جوان کرد، انگار حسرت داشتن همچین پسری تمام وجودش را گرفته بود.
گفت:
نه پسرم شما به دیدن دوستت برو حتماً منتظره.
جوان :
نه پدر دوست دارم امشب با شما باشم به دوستم زنگ میزنم منتظر نباشه.
پیرمرد موافقت کرد و دوتایی برای صرف شام به رستورانی همان حوالی رفتند.
جوان نخست دو نوشیدنی گرم سفارش داد، مشغول نوشیدن بودند که موبایلش زنگ خورد.
بله دوستش( پسر پیرمرد ) بود.
الوووو .... کجایید منتظرم.
جوان :
با پدرم هستم ...
امشب در خدمت پدرمم فردا شب مزاحم شما میشم.
پسر از این حرف دوستش تعجب کرد چرا که قرار بود دوستش را تنها ملاقات کنه چه شده که میگه با پدرم...؟!!!
پسر به دوستش اصرار زیادی کرد و گفت پس با پدرتون به منزل ما تشریف بیارین.
جوان قبول نکرد و از او نیز خواست تا با همسرش برای ملاقات و شام به رستوران بیاد که اونها آنجا بودند.
آدرس را داد و منتظر ماند تا دوست وهمسرش برای شام به او و پیرمرد ملحق بشن غافل از اینکه پیرمرد پدر همان دوستشه.
مدتی نگذشت که مرد و همسرش خندان و با لباسی شیک و وضعی مرتب وارد رستوران شدند.
پشت پیرمرد به اونا بود
جوان با دیدن دوست و همسرش که در حال نزدیک شدن به میز بودند بلند شد و به سمت اونا حرکت کرد.
همین که پسر و عروس پیرمرد قصد نشستن سر میز را داشتند پیرمرد روی برگردوند و....
پسر و عروس با مشاهده او شوکه شدند و به شدت جا خوردند.
شرم و خجالت از سرخی رخسارشون نمایان بود.
پیرمرد که وضعیت عروس و پسرش را دید بدون آنکه خودشو ببازه با هاشون بعنوان کسی که برای اولین بار ملاقات کرده، خوش و بشی کرد طوری که دوست پسرش بویی از قضیه نبَره.
ناچار سر میز نشستند،
جوان پیرمرد رو معرفی و قضیه را جوری که وی شرح داده بود به دوست و همسرش شرح داد و برای فرزند پیرمرد تأسف خورد.
پس از مدتی غذا روی میز گذاشته شد.
جوان نگاهی به پیرمرد که دستانش از ناتوانی می لرزید و نمی توانست قاشق را به سمت دهان ببرد نگاهی کرد و با شفقت و لبخند و مهربانی با قاشق خودش شروع به غذا دادن پیرمرد کرد.
اشک پیرمرد و جوان هر دو از چشمانشان سرازیر شد پیرمرد از جفای پسر و جوان از نبود پدر.
پسر و عروس پیرمرد با دیدن این صحنه در نهایت خفت و خواری اشک ندامت می ریختند،که چه بیرحمانه باعث شدند پدر خانه را ترک و اینگونه مورد محبت کسی قرار گرفته که آنان حضور پدر را مقابل ایشان کسرشأن می دانستند.
( ادامه در بخش پایانی )
*انسانم آرزوست*
( بخش پایانی )
اشک امانشان را برید. پسر و همسرش در میان هق هق گریه و اشک، دیگر توان کتمان و تظاهر به بیگانگی با پدر را نداشتند.
خواستند با کمال شرمندگی به حقیقت اعتراف کنند اما این بار هم پیرمرد با مهر پدری نگذاشت فرزندش رسوا و خجالت زده شود.
لب به شوخی گشود و شروع به تعریف خاطرات جوانی اش کرد.
با ظاهری شاد، اما دلی آکنده از درد می گفت تا اینکه ناگهان حالش دگرگون شد.
پیرمرد به انتها رسیده بود.
گویا در دل آرزو داشت ادامه ای نباشه مبادا که ته این ماجرا به رسوایی فرزندش ختم بشه.
نفس های آخرش بود رسوندنش به بیمارستان.
و دیری نگذشت که جان به جان آفرین تسلیم نمود.
و این چنین دفتر زندگانی اش باجفای فرزند بسته شد.
در پایان با چکامه ای از پروین اعتصامی در سوگ پدر این مطلب را به پایان می بریم
پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
تیشهای بود که شد باعث ویرانی من
یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
مرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من
مه گردون ادب بودی و در خاک شدی
خاک، زندان تو گشت، ای مهِ زندانی من
از ندانستن من، دزد قضا آگه بود
چو تو را برد، بخندید به نادانی من
آن که در زیر زمین، داد سر و سامانت
کاش می خورد غم بیسر و سامانی من
به سر خاک تو رفتم، خط پاکش خواندم
آه از این خط که نوشتند به پیشانی من
رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی
بی تو در ظلمتم، ای دیده ی نورانی من
بی تو اشک و غم و حسرت همه مهمان منند
قدمی رنجه کن از مهر، به مهمانی من
صفحه ی روی ز انظار، نهان می دارم
تا نخوانند بر این صفحه، پریشانی من
دهر، بسیار چو من سر به گریبان دیده است
چه تفاوت کندش، سر به گریبانی من
عضو جمعیت حق گشتی و دیگر نخوری
غم تنهائی و مهجوری و حیرانی من
گل و ریحان کدامین چمنت بنمودند
که شکستی قفس، ای مرغ گلستانی من
من که قدر گُهر پاک تو می دانستم
ز چه مفقود شدی، ای گُهر کانی من
من که آب تو ز سرچشمه ی دل می دادم
آب و رنگت چه شد، ای لاله ی نعمانی من
من یکی مرغ غزلخوان تو بودم، چه فتاد
که دگر گوش نداری به نوا خوانی من
گنج خود خواندی ام و رفتی و بگذاشتی ام
ای عجب، بعد تو با کیست نگهبانی من!
*********
* سفر سیمرغ از ندوشن تا نیشابور*
* به مناسبت بدرقه پیکر استاد محمد علی اسلامی ندوشن*
ابراهیم جعفری
دهکده جهانی
@dehkade_jahan
۱۸ ماه پس از درگذشت *دکتر محمد علی اسلامی ندوشن* ، سرانجام پیکر او که به صورت امانی در آرامگاهی در کانادا قرار داشت، به ایران رسید و پس از مراسم تشییع و آیین بدرقه در تهران و زادگاهش یزد، در ۳۰ آبان ۱۴۰۲ در *نیشابور* و در جوار آرامگاه *عطار* به خاک سپرده شد.
*«هرکسی کو دور ماند از اصل خویش*
*بازجوید روزگار وصل خویش»*
او نیز در حال پیوستن به اصل خود است تا در مام وطن، خاک ایران عزیز، در خراسان بزرگ و شهر پرتاریخ نیشابور، در نزدیکی *حکیم عمر خیام* و جوار *فریدالدین عطار نیشابوری* برای همیشه آرام گیرد. عطار، این عارف والامقام در کتاب ارجمند *منطقالطیر* ، *سیمرغ اساطیری* را وصف نموده که گاه بال میگشاید و با خبری خوش بر فراز آسمان ایران ظاهر میشود. شاید سفرکرده ما نیز که از طریق آسمان میرسد، مژدهای به همراه داشته باشد.ب
اید سرافراز باشیم که خواست همسرم با همه مشکلات به سرانجام رسید و این نبود مگر با کوشش خستگیناپذیر یاران وی که همه امکانات را فراهم ساختند تا این سفر به انجام رسد؛ زیرا او *خیام* و *نیشابور* را بسیار میستود.»
دو واژه *«ایران»* و *«انسان»* ، پربسامدترین واژگان گفتاری و نوشتاری دکتر اسلامی ندوشن بودند. این چهره برجسته علمی به راستی فرزند ایران و دلسوز انسان بود. او ایران را به عنوان یک پدیده تاریخی و عینی مورد مطالعه مداوم قرار داد و مکتبی از ایران شناسی را قوام و کمال بخشید.
عشق به ایران در تمامی کلمات او مشهود بود؛ به گونه ای که همه افکارش را میتوان در این ابیات نظامی خلاصه کرد:
*«همه عالم تن است و ایران دل*
*نیست گوینده زین قیاس خجل*
*چونکه ایران دل زمین باشد*
*دل ز تن به بود یقین باشد»*
دلبستگی او به فرهنگ ایران چنان بود که وصیت میکند در *نیشابور* کنار *عطار* و *خیام* دفن شود؛ *نیشابوری که نگین انگشتری تمدن ایران است.*
استاد اسلامی ندوشن، ایران هزاران ساله را یک واحد متصل تاریخی میدانست و آن را قطعه قطعه نمی کرد. او ایران قبل از اسلام و ایران بعد از اسلام را پیوسته به هم میدانست.
گرچه ایران در دورهای امپراتوری سیاسی و نظامی داشت؛ اما به تعبیر خود استاد، پس از اسلام، ایران یک *امپراتوری فرهنگی* پیدا کرد که اگر گستردهتر از دوره هخامنشی نبود، کموسعتتر هم نبود. او فراز و نشیب در تاریخ کشور ما را قبول داشت؛ *اما ایران را یک رود جاری و در جریان میدید.*
اسلامی ندوشن به *فردوسی* ، *مولوی* ، *سعدی* و *حافظ* ، حرمتی بالاتر از تصور گذاشت و مزایای آنان را چنان با استدلال قلم زد و در *«چهار سخنگوی ایران»* به اثبات رساند که کل فرهنگ ایران را می توان در چهار کتاب این بزرگان یافت. البته از دیگر فرزندان برجسته نیز غافل نشده بود و با کتاب *«از رودکی تا به حال»* و دیگر مقالاتش، مقام آنان را نیز ارج نهاد. اسلامی ندوشن تاریخ ادبیات سرزمین ایران را ننوشت؛ ولی بهتر از هر تاریخ ادبیات نویسی به تحلیل آثار شاعران پرداخت. او با دلیل و برهان، فردوسی، *شاهنامه* ، *زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه* ، *ایران و جهان در شاهنامه* و ... ، ثابت کرد که چرا *فردوسی* ، شاعر و حکیم و *حماسهسرایی بزرگ و جهانی* است. او به ما گفت که *سعدی ضمیر خودآگاه ایرانی و حافظ ضمیر ناخودآگاه ایرانی است.*
این فرزند کویر با آثارش آگاه مان کرد که چگونه *مولانا، ما را از زمین فراتر برده و پرواز داده است.*
دکتر اسلامی ثابت کرد که *زبان فارسی راز ماندگاری هویت ایرانی و عامل گسترش فرهنگ ایرانزمین در دیگر مناطق جهان است.* او با نثر شیوا و رسای خود این زبان را به اوج رساند و زیبانویسی و درستنویسی را باهم آمیخت. او بود که گفت ایران در عرصه جهانی به عنوان یک کشور کهنسال با چندهزار سال تاریخ و به دلیل موقعیت حساس جغرافیاییاش تجربه فراوان اندوخته است و حرف بسیار برای گفتن دارد. او فرهنگ و تمدن ایران را ارج مینهاد؛ ولی خردمندتر از آن بود که فراموش کند دیگر تمدنها نیز شایسته توجهاند.
استاد سالها پیش در خطابهای جهانی از همه دولتها خواست که تریبون آزاد بگذارند و به دور از مداخله دولتها، کشورها با فرهنگهای مختلف از طریق نمایندگانشان باهم روبرو شوند و برای سرگردانی این جهان چارهای بیندیشند. ولی کسی به این پیشنهاد سازنده توجهی نکرد.
* اکنون سرزمین عزیز ما ایران؛ این فرزند را که با عشق به سویت باز آمده، در آغوش مهربانت جای ده که تو با چنین فرزندانی هرگز تنها نخواهی ماند.*
*تا جهان باقی است باقی باد ایران بزرگ*
*دوستانش کامیاب و دشمنانش نامراد*
به بهانه انتشار هفتصدمین شماره هفته نامه «صدای گلپایگان»
علی اکبر جعفری و ابراهیم جعفری
دهکده جهانی
@dehkade_jahan
هفته نامه «صدای گلپایگان» از مرز هفتصدمین شماره انتشار عبور کرد. بدون تردید رسیدن به این مرحله از فعالیت دشوار روزنامه نگاری در شهرستانی که فاقد امکانات فنی نظیر چاپخانه و ... می باشد، موفقیتی در خور تحسین است.
مطبوعات، میراث گران سنگ معنوی و آیینه تمام نمای تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی هر جامعه به شمار می رود.
اهمیت مطبوعات به حدی است که علاوه بر اطلاع رسانی، آموزش و پُر کردن اوقات فراغت، به دلیل نقش نظارتی بر عملکرد قوای سه گانه، به " رکن چهارم دموکراسی" معروف شده است؛ به گونه ای که " ژاک موسو " در کتاب فرهنگ ارتباط جمعی آورده: " اشتباه است که گفته شود هر ملتی لایق حکومتی است که دارد؛ بلکه باید گفته شود هر ملتی شایسته مطبوعاتی است که دارد. "
بدیهی است که راه اندازی و تداوم انتشار مطبوعات چه در سطح ملی و چه در سطح محلی نیازمند کنشگرانی شجاع و علاقه مند است که با از خودگذشتگی و تحمل مشکلات در برابر مردم احساس مسئولیت نمایند.
از یاد نبریم که نشریات ادواری ایران به ویژه از دوران مشروطه به این سو سهم قابل توجهی را در توسعه فرهنگی به خود اختصاص داده اند؛ به گونه ای که بخش عمده ای از تاریخ معاصر کشور با استناد به مطالب روزنامه ها و مجله ها نگاشته شده اند.
متاسفانه سال ها در حوزه علوم انسانی شاهد دیدگاهی بوده ایم که منابع مکتوب را هرچه قدیمی تر و خطی تر بودند، اصیل تر و قابل استناد می پنداشت؛ اما با انقلاب ارتباطات و تحولات چشمگیر در حوزه علم، امروزه اهمیت دسترسی پژوهشگران به محتوای مطبوعات، هر روز بیش از پیش آشکار می گردد.
از حدود یک قرن پیش، وقتی مدیر نخستین نشریه روزانه ایران (وقایع اتفاقیه)، یک دوره از نشریه خود را صحافی کرد و به کتابخانه ملی فرستاد، با اکراه آن را در ردیف کتاب ها جای دادند؛ زیرا باور غالب در آن زمان، این بود که کتابخانه نباید به «نشریه خانه» تبدیل شود.
با این وصف با تلاش ارزنده پیشکسوتان مطبوعات در ایران، نشریات اگرچه با تأخیر؛ اما اندک اندک به کتابخانه ها راه یافتند و بسیاری از آن ها امروز در زمره اسناد نفیس کشور به شمار می روند.
خوشبختانه در حال حاضر آرشیو ارزشمندی از اولین نسخه های هفته نامه «صدای گلپایگان» تا کنون در دسترس علاقه مندان قرار دارد تا بتوانند سیمای تاریخی زادگاه مان را در آن مشاهده نمایند و با منابع هویت فرهنگی خود آشنا گردند.
جالب توجه این که از تمام هفته نامه های «صدای گلپایگان»، نسخه ای نیز در موزه آستان قدس رضوی وجود دارد.
هفته نامه " #صدای_گلپایگان " طی دو دهه گذشته با به متن کشاندن دیدگاه ها، تحلیل ها و پیشنهادهای کارشناسان محلی، زمینه پیشبرد توسعه پایدار روستایی و شهری را در حوزه های مختلف اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی فراهم ساخته است؛ از این رو این نشریه را می توان حافظه تاریخی مردم گلپایگان و در عین حال بازتاب دهنده صدای آنان و مسئولان محلی قلمداد کرد.
از سوی دیگر این رسانه بومی و اثرگذار با اطلاع رسانی های دقیق و حضور به موقع در صحنه های اجتماعی منطقه، موفق به جلب اعتماد مردم گردیده و از این طریق در جهت افزایش #سرمایه_اجتماعی در مناطق روستایی و شهر حرکت نموده است.
#صدای_گلپایگان " همان گونه که از نامش هویداست، از ابتدای انتشار تا کنون بازتاب دهنده ظرفیت های طبیعی، استعدادهای انسانی، مطالبه های مردمی، انتقادها و پیشنهادات شهروندان در مسیر پیشرفت گلپایگان بوده است؛ از این رو می توان آن را نمادی برجسته از #توسعه_فرهنگی زادگاه مان برشمرد که با برخورداری از تمدن ۷ هزار ساله شایسته معرفی بیشتر به هموطنان و مردم سایر کشورهاست.
اکنون که این رسانه محلی موفق، بستری را برای مشارکت و طرح دیدگاه همشهریان فرهیخته فراهم نموده، جا دارد به مدیر پرتلاش و باانگیزه اش جناب آقای حبیب الله حاج نوروزی و همکاران ایشان در هیئت تحریریه تبریک صمیمانه عرض نموده ، شاهد توسعه کمی و کیفی آن باشیم.
اگرچه در شرایط تحریم که صنعت چاپ و نشر بیش از سایر حرفه ها دستخوش بحران قرار گرفته و گردانندگان مطبوعات (محلی) را با مشکلات مضاعفی در زمینه کمبود کاغذ و هزینه های بالای چاپ مواجه ساخته و علاوه بر آن با فراگیر شدن شبکه های اجتماعی میل و رغبت مخاطبان به رسانه های مکتوب کاهش یافته است؛ اما با قاطعیت می توان گفت با گذر زمان، مطبوعات می توانند با تفسیرها و تحلیل ها و گزارش های خواندنی به جایگاه خود در منظومه ارتباطات بازگردند.
امید است رسانه محبوب " صدای گلپایگان" به سهم خود بتواند در زمینه آگاهی بخشی و جلب مشارکت های مردمی؛ در حد توان ، تحقق دهنده #ارتباطات_توسعه باشد.
بدرود؛ #مرد_حنجره_طلایی
ابراهیم جعفری
دهکده جهانی
@dehkade_jahan
او می رود دامن کشان
من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان
کز دل نشانم می رود
#استاد_علی_اکبر_گلپایگانی روی دوش انبوه دوستداران و علاقه مندانش به جایگاه ابدی سفرکرد و صدای مخملین خود را برای نسل های حال و آینده به یادگار گذاشت.
در زمانی که آواز ایرانی رو به انحطاط بود، گلپا و ایرج با هوشمندی متوجه شدند که باید آواز را «ترانهوار» سر داد. خوانشی که بهغایت دلنشین بود و موجب شد جای این دو هنرمند حتی در سینمای آن روزگار نیز باز شود.
اکبر گلپا قدم به قدم، هنر آواز را در گلستان موسیقی طی نمود. صوت داودی او که از عمق وجود و قلبی عاشق سرچشمه می گرفت، از منظر عام گرایی هنر، همانند اکسیری حیات بخش در تاریخ یک قرن موسیقی این مرز و بوم کم نظیر بود و در عین حال متواضع و فروتن ره می پیمود.
برای شنیدن مثنوی زیبایش در دستگاه شور و با مطلع «مست مستم ساقیا»، هر کس که رادیو نداشت، اقدام به خرید آن می نمود تا خود را از لذت شنیدن آن محروم نسازد.
وقتی برای نخستین اجرا به استودیوی رادیو رفت، داود پیرنیا بنیانگذار برنامه گل ها تحت تاثیر صدای دلنشین او قرار گرفت و از آن روز اکبر گلپا به مرد شماره یک رادیو تبدیل شد. او که بیشترین آواز را در برنامه گل ها داشت، بعد از تغییر و تحولات سیاسی، چهار دهه سکوت کرد؛ اما در ذهن دوستدارانش هیچ گاه محو نشد.
آواز گلپا منجر به مردمی شدن موسیقی در این سرزمین شد و حدود بیست سال از این مزیت ناب برخوردار بود. عطش شنیدن صدایش همواره در بین اقشار مختلف وجود داشت؛ تا جایی که استاد حبیب الله بدیعی در این باره فرمودند: «صد سال دیگر می فهمند که گلپا چه کسی بود»
جوهره آواز چهار چهره برجسته هنری ایران، یعنی بنان، گلپا، ایرج و شجریان، بزرگ ترین تاثیرها را در بنیان و ساختار آوازی موسیقی ایران داشته که از بین این چهار تن، عام گرایی استاد گلپا کاملآ بارز و منحصر به فرد باقی مانده است. حتی بعد از ممنوع الکار شدن، که غمٍ وجودش را گران و سوز قلبش را عاشقانه تر در آوازش نمایان گرداند، باز هم برای خاص و عام همان «گلپا» بود و ماند.
استاد گلپا هنرمندی بود که وجود و قلبش را در آوازش چونان خطوط نرم و رنگین مینیاتور می توان دید و چه بسا تنها اوست که آواز و صدا را دیدنی و شنیدنی کرد؛ از این رو آثار، گفتار، رفتار و حالات و منش انسانی اش از سوی خاص و عام قدر دید و بر صدر نشست.
گلپایگانی صدای رسای نسل قبل، حال و بعد از خود بوده و خواهد ماند. هنرمندی خوش رو که با استادی، تمام تکنیک های آوازی را در عنان و لگام حس و عشق، با تحریرهایی بی نظیر و با نبوغی وصف ناشدنی خلق می نمود. هم او بود که به جسم آواز، جانی دوباره بخشید و روحش را به سوی نور و روشنی رهنمون کرد. بی تردید صدای بهشتی استاد گلپا و تسلط روی شعر و درک معانی و استفاده از آن با وسعت زیاد حنجره اش، وی را به عنوان نامدارترین شناسنامه فرهنگی هنری معاصر ایران قرار داده است.
در روزهایی که بسیاری از خوانندگان، آهنگ سازان و شاعران نامدار ایران راهی آن سوی مرزها می شدند، گلپا در ایران ماند و خاموشی را بر غربت ترجیح داد. نزدیک به چهار دهه بی صدایی را تحمل کرد؛ ولی قدم زدن در کوچه پس کوچه های تهران را به جاذبه های جهان غرب نفروخت و می گفت: « به جهانی ندهم ذره خاک وطنم»
همه را به گرمی می پذیرفت. جوانان از جای جای ایران به خانه او می رفتند، آواز می خواندند و توصیه های گلپا را که برای اصلاح خوانش می گرفتند، توتیای چشم می کردند.
شاید کمتر کسی بداند اکبر گلپایگانی نزدیک به ۵۰ جلد کتاب تألیف نموده که اغلب آن ها در خارج به چاپ رسیده است. او پنج مدرک دکترای افتخاری از کشورهایی نظیر آمریکا، مجارستان و ... دریافت کرده و جالب آن که به صورت حرفه ای فوتبال بازی کرده است.
استاد گلپا چهره برجسته ای بود که مانند بسیاری از بزرگان تاریخ ایران، در حیات خود از دوست و دشمن جفا دید؛ ولی خم نشد و به پشتوانه عشق به مردم و متقابلاً گرایش مردم به او، نشکست؛ پاک زیست و جاودانه شد.
او همیشه گفته بود، دوست دارم مراسم تشییع من مانند فردین و تختی باشد. خودش نیز شمایلی مانند آنان داشت. ساده زیست و مردمدار بود و عشق به میهن در آثار او موج می زد.
استاد گلپایگانی سنت آواز را جاودانه کرد و ساختمانی دوباره ساخت. با تمام احساسش میخواند؛ به گونه ای که حتی یک واژه را بیتفاوت نخواند و سراسر زندگی اش با عشق و احساس همراه بود. سرانجام این ستاره تابناک هنر ایران در روز ۱۳ آبان ۱۴۰۲ به بزم گل ها در بهشت معبودش پیوست و آسمانی شد.
« ای خاک تیره دلبر ما را عزیز دار
کاین نور چشم ماست که در بر گرفته ای»
زبان حال استاد گلپایگانی نیز چنین است:
بعد از وفات، تربت ما در زمین مجوی
در سینههای مردم عارف، مزار ماست
یادش به خیر باد
*علی اکبر جعفری
اکبر گلپایگانی سوی جانان می رود*
* در سوک درگذشت مرد حنجره طلایی ایران استاد اکبر گلپایگانی*
اکبر گلپایگانی سوی جانان می رود*
*گوهر گلپایگان شاد و غزلخوان می رود*
*ای دریغا کز جفای خار و خس در بوستان*
*بلبل « حنجر طلائی » از گلستان می رود*
*ٱن که عمری با صدایش شادمانی ٱفرید*
*در برمعبود با لبهای خندان می رود*
*خوانده بودی شعر میر افشار با ساز ملک*
*کز نوای دلنشینت غصه از جان می رود*
*« تک درختی هستم اندر کام طوفان های دهر* »
*شاخه های جان و تن بشکسته حیران می رود*
*ای بلند ٱوازه ی دوران هماره زنده ای*
*نغمه هایت با چکاوک سوی بستان می رود*
*« جعفری » خونبار جای اشک از *چشمان خویش*
*قمری باغ هنر از باغ و بستان می رود*
*علی اکبر جعفری*
۱۴ ٱبان ۱۴۰۲
* خوش آن دل کاندر آن نور اُمید است*
* به میمنت پایان سرطان دکتر هادی خانیکی*
ابراهیم جعفری
دهکده جهانی
@dehkade_jahan
*گمان مبر که به پایان رسید کار مغان*
*هزار بادهٔ ناخورده در رگ تاک است*
«حافظ»
در شرایطی که اخبار تلخ و ناگوار؛ به ویژه جنایات رژیم پلید صهیونیستی در غزه مردم ما را دل آزرده ساخته، پایان سرطان استاد گرانقدر *دکتر هادی خانیکی* برای جامعه علمی ایران خبری مسرت بخش بود.
در اولین ساعات بامداد روز سه شنبه ۹ آبان ماه سال جاری، پس از مراجعه به وب سایت روزنامه اعتماد، یادداشت دکتر خانیکی با عنوان *«روایت رنج و امید در تاریکی»* ، چنان توجهم را جلب کرد که با مطالعه فراز اول آن ( که حاکی از رهایی تن ایشان از سرطان بود )، بی اختیار از جا پریدم، دست افشانی کردم و از صمیم قلب خدای بزرگ را شکرگزاری نمودم.
به منظور درک این احساس، مناسب می دانم چند فراز از یادداشت دکتر خانیکی را مرور نموده تا نکات مندرج در آن را چراغ راهنمای خود در زندگی قرار دهیم.
این هفته که برای انجام آزمایش های بالینی شش ماهه به مرکز جامع سرطان برکت رفتم، پزشک معالجم دکتر پیام آزاده به اعتبار سی تی اسکن های اسپیرال انجام گرفته، رهایی کنونی تن را از سرطان اعلام داشت، اگرچه باید مراقب قلب باشم.
پرسش *خانم سلیکا جواد* نویسنده کنشگر آمریکایی که او هم درگیر سرطان بوده، پس از پایان سه سال و نیم شیمی درمانی و پیوند مغز استخوان، در کتاب بین دو قلمرو (داستان یک بیماری) این است که *چطور می توان دوباره وارد همین دنیا شد و زندگی را از سر گرفت؟*
پاسخی که در عمل پیدا می کند، ورود به دنیای ارتباطی فعال است؛ انتخابی که از درون آن انگیزه، کنش و امید بیرون آید.
من نیز به همین رویکرد و راه در این روزهای سختی که بر جهان پیرامون و میهنم می گذرد، رسیده ام: *باید در عرصه انگیزه داشت و انگیزه داد، کنش ورزید و به کنش فراخواند، امید یافت و امید داد و بر سر همه این ها در هر جا که میسر بود، گفت وگو کرد. به واقع توانش ارتباطی سر از توانش تن و درمان و اجتماع درمی آورد.*
*در این راستا باید چراغ امید را برافروخت؛ زیرا امید، باور به این است که همه چیز در نقطه پایان نیست.*
پرسش بنیادین این است که آیا می توان در کانون این جهان زیست تلخ، بذرهای امید را کاشت و بارور کرد؟ *پاسخ من به این پرسش بنا به زیسته ها و تجربه هایم در این روزها مثبت است و ...*
تا آنجا که اینجانب در جریان سیر درمان دکتر خانیکی بودم، ایشان در سخت ترین شرایط نیز تسلیم بیماری نشد و طی مراحل هفت گانه شیمی درمانی در بیمارستان پارس تهران به تدوین کتاب *«اندیشه پیشرفت و تحولات جدید جامعه ایران»* ( باز خوانی مطالعات *دکتر مجید تهرانیان* در حوزه های توسعه، فرهنگ و ارتباطات ) پرداخت که توسط نشر نی به زیور طبع آراسته گردید.
پس از عمل جراحی سنگین (سرطان پانکراس) در شیراز و پشت سر گذاردن دوره یک ماهه پس از آن، آرام آرام به نشست های علمی بازگشت و با عنایات خدا هر بار نسبت به گذشته بهتر از قبل ظاهر شد. خوشبختانه طی یک سال اخیر علاوه بر تدریس در کلاس های درس دانشگاه و حضور در انجمن مطالعات فرهنگی و ارتباطات، در جلسه های سخنرانی، نقد و بررسی کتاب و مسائل روز جامعه، هم در تهران و هم شهرستان ها حضور موثر داشت که بنده نیز توفیق شرکت در برخی از آن ها را پیدا نمودم.
روز پنجشنبه ۱۱ آبان ماه به میمنت این خبر خوش، با دکتر خانیکی تماس گرفتم که فرمودند به مناسبت سالروز درگذشت زنده یاد *قیصر امین پور* ( ۸ آبان ) همراه با جمعی از دوستان به گتوند استان خوزستان زادگاهش آمده ام تا با آن شاعر برجسته تجدید میثاق نماییم.
*تجربه زیسته دکتر هادی خانیکی بیانگر آن است که در پرتو آگاهی و خردورزی، گفت و گو، طنز و ... می توان همواره شعله امید را فروزان نگاه داشت.*
*خوش آن رمزی که عشقی را نوید است*
*خوش آن دل کاندر آن نور امید است*
« پروین اعتصامی»
سلامتی و طول عمر با عزت این استاد فرزانه را از خداوند متعال مسئلت می نماییم.
* به یاد کامبیز درم بخش؛ هنرمندی که اندیشه، احساس و لبخند در آثار بی کلامش موج می زد*
_ ابراهیم جعفری_
_ دهکده جهانی_
_@dehkade_jahan_
کامبیز درمبخش طراح، کاریکاتوریست و گرافیست و برنده چندین جایزه بزرگ معتبر جهانی در ۱۵ آبان ماه ۱۴۰۰ دیده از جهان فرو بست.
اهمیت حوزه کاری درمبخش، جنبه شناخت جهانی آثار اوست؛ به گونه ای که هر جای دنیا صحبت از کاریکاتور باشد، نام او با احترام آورده می شود.
*به منظور معرفی زنده یاد درم بخش مناسب دیدم فرازهایی از اثربخشی او را از زبان آقای رضا رفیع طنزپرداز معاصر بیان کنم.*
درم بخش در عرصه نقاشی، طراحی، گرافیک و کاریکاتور، به واقع اندیشمندی بزرگ و دائم الفکر بود. صاحب *«هنرهای تبسمی»* که ذهن شریفش عین کنتور، شماره میانداخت و هر لحظه به سوژه ای میاندیشید. هنرمندی دردمند که سه عنصر *«اندیشه و احساس و لبخند»* در آثار بی کلامش موج میزد. او به سان *حضرت حافظ* ، برای تمام بشریت پیام داشت؛ *پیغامی که در متن آن دعوت جهانی به مهربانی و انسانیت، صلح و دوستی، تفکر و خردورزی در زندگی بود.*
متواضع بود و مهربان. هیچ غرور و تکبری در او احساس نمیکردی. و همیشه نیز در دسترس بود.
درم بخش در جایی گفته است: «من سالها در مطبوعات، کشیدن همه انواع کاریکاتور را پشت سرگذاشتهام. کارهای من از وقتی که هفتم دبیرستان بودم، در مطبوعات چاپ میشد. صبح زود که از خواب بیدار میشدم، اول کاریکاتورهای مطبوعات را میکشیدم و تحویل می دادم و بعد مینشستم سر تکالیف مدرسهام.»
استاد درم بخش برای کارش فلسفه داشت. عین یک فیلسوف به لایه های پنهان و پیدای جامعه مینگریست و گاه با خنده میگریست. دردها را *سقراط وار* میدید و با درک موقعیت طنز تلخی که داشتند، آن ها را با نگاه لطیف و شیرین خود میآمیخت و به بیننده ارائه میداد. *او نیز چون سقراط معتقد بود که طنز، دردها و حقارت ها را آشکار میکند و بی اخلاقی ها و کج فهمی ها وبی خردی ها را نشان میدهد.*
*به قول دکتر داوری اردکانی، سقراط با این شیوه تقابل، جهل و غرور و دانایی و شجاعت را در مقابل هم قرار میدهد و نتیجه را به مخاطب وا میگذارد.*
به اعتقاد درم بخش یک طرح در عین حال که میتواند خندهدار و شادکننده باشد، میتواند خیلی هم تلخ بوده و عنوان *«طنز تلخ»* داشته باشد. طنز تلخ در همان طبقه *کاریکاتور* جای میگیرد و بیننده این نوع کاریکاتور از شدت تلخی که در این نوع طنز وجود دارد، نسبت به آن خندهاش میگیرد.
کسانی که فیلمهای کمدی کلاسیک را درست کردهاند، به نکته هایی مانند موارد زیر توجه داشتهاند. در این فیلم ها مثلاً کسی پشت در ایستاده و وقتی فردی در را باز میکند، در با شدت به دماغ او میخورد.
این واقعه برای آن که پشت در ایستاده، دردآور است؛ اما کسانی که این صحنه را میبینند، غش غش به آن میخندند. یا مثلاً کسی کیک خامهای را به صورت یکنفر پرت میکند و ما به عنوان بیننده به آن میخندیم؛ اما این واقعه برای کسی که صورتش با کیک مورد ضربه قرار گرفته، خوشایند نیست. یا کسی که در خیابان راه میرود، پایش روی پوست موز قرار میگیرد و لیز میخورد و زمین میافتد، دیدن این صحنه برای ما خندهدار است؛ اما برای آن کسی که افتاده، دردناک است.
این هنرمند در جایی می گوید: « زمانی که من ۱۲ ساله بودم، در میدان مخبرالدّوله یک واکسی بود که خودش دو پا نداشت، اما کفش های مردم را واکس میزد. این یک طنز تلخ است. یا مثلاً گدائی سر کوچه ما گدائی می کرد؛ اما شکمش سه برابر شکم آدم معمولی بزرگ بود. یا در زمان قدیم، سرکوچهها و گذرها کسانی بودند که کولهپشتی داشتند و بار می بردند و الان هم گاهی در بازار به آنان برمیخوریم، از این قماش، همیشه کسی را می دیدم که اصطلاحاً لَقوهای بود و پارکینسون داشت و گاه که او را صدا میکردند، با همین وضعی که داشت، روی کول او حدود صدکیلو و بلکه بیشتر بار میگذاشتند و او هم آن را میبرد. این صحنه در عین حال که واقعیت تلخی در درونش دارد؛ اما خندهدار هم هست.»
* کامبیز درم بخش، استاد بلامنازع درک و دریافت تضادها و تناقض هایی بود که در اطراف ما وجود دارند و طنز را می آفرینند. و گاه طنز تلخی که اشک و لبخند را به هم پیوند می زند. بسیار درد کشیده بود؛ اما این مهارت را داشت که از دل این دردها به دیگران لبخند تقدیم کند. منتهی از جنس اندیشه و احساس و تبسمی از سر تفکر.*
یادش به خیر که لبخند می زد و می گفت:
*«زمانی که به ایران آمدم، بازده کار هنریام ده برابر شد. ایران بهشت طنزنویسها و طنزنگارهاست و شما هیچ جای دنیا تا این حد سوژه پیدا نمیکنید. در آلمان روال زندگی خیلی معمولی است.»*
یک لغتی هست با نام *«کنتراست»* یا *«تضاد»* و شما این تضاد را در اینجا با جان و دل احساس میکنید و فقط کافی است پایتان را از در خانه بیرون بگذارید تا چیزهای عجیب و غریب ببینید و ...
*یاد و نامش گرامی باد*
* دانایی محوری در پرتو سواد رسانهای*
ابراهیم جعفری
دهکده جهانی
@dehkade_jahan
به مناسبت فرارسیدن دوازدهمین هفته جهانی سواد رسانه ای و اطلاعاتی، «کُرسی یونسکو در فضای مجازی و فرهنگ: دوفضایی شدن جهان»، با همکاری *دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران* اقدام به برگزاری *«ششمین سمینار سواد رسانه ای و اطلاعاتی»* با محوریت *دستور کار جمعی جهانی* نموده است.
هدف از برگزاری این سمینار، بررسی مفهوم سواد رسانهای و اطلاعاتی در خدمت منافع مردم و اشاره به چگونگی نقش آن در بهبود سطح اطلاعات، مشارکت و توانمندسازی همگان است. تلاش بر این است که گامی در راستای دستیابی به *نظام اطلاعاتی آزاد* ، *کثرت گرا* ، *ترویج توسعه پایدار* ، *برابری* ، *گفتوگوی بین فرهنگی* ، و *پاسداری از دموکراسی* برداشته شود.
هفته جهانی سواد رسانهای و اطلاعاتی که هر سال از ۲۴ تا ۳۱ اکتبر (دوم تا نهم آبان) به صورت مشترک بین کشورها برگزار می گردد، امسال با شعار *«سواد رسانهای و اطلاعاتی در فضاهای دیجیتال»* آغاز به کار کرد.
با توجه به اهمیت موضوع، ضروری است توضیحاتی در مورد اهمیت و تاریخچه سواد رسانه ای ارائه شود.
انقلاب تولید محتوا در هزاره سوم، تمام ساختارهای سنتی جوامع را به چالش کشیده است.
با ورود به *عصر اطلاعات و جامعه شبکهای* ، تحولات فناورانه گوناگونی را شاهد هستیم که موجب تغییرات شگرفی در سبک زندگی بشر امروز شده است. اتکا بر روابط مبتنی بر پست الکترونیک، دریافت اطلاعات شخصی و کاری و اخبار از طریق ابزارهای الکترونیک، استفاده از شبکههای اجتماعی برای گذران اوقات فراغت و تبادل اطلاعات (بازیهای اینترنتی، وبگردی) و ...، از جمله اجزای جداییناپذیر زندگی انسان در جامعه اطلاعاتی به شمار میروند.
در شرایط کنونی، با توجه به تعدد و تکثر ابزارهای رسانهای، انواع پیامها بهطور دائم در حال انتقال هستند و مخاطبان خود را با بمباران خبری مواجه کردهاند؛ بهگونهای که هر پیام، ارزشها و سبکهای زندگی خاصی را به آنان القا میکند. افراد جامعه تحتتأثیر فضاسازیهای رسانهای قرار دارند و وسایل ارتباطی عصر حاضر نقش عمدهای در شکلگیری رفتار، عقاید، عواطف و بهخصوص روابط فردی و اجتماعی ایفا میکنند.
در چنین وضعیتی، افراد چگونه میتوانند خود را در مقابل تأثیرات منفی و ناخواسته این رسانهها حفظ کنند؟ آیا میتوان خواندن، تماشاکردن، گوشدادن و انواع استفاده از رسانهها را متوقف کرد؟ آیا میتوانیم جلوی امواج رسانهای را بگیریم؟ یا آن که باید با ارتقای سطح سواد رسانهای و ارتقای آگاهیهای خود، درک بهتر و مناسبتری از رسانهها و پیامهایی را که به ما میرسد، فراهم سازیم.
پیدایش اصطلاح *« سواد رسانهای»* ، به سال ۱۹۶۵ بازمیگردد که نخستینبار *مارشال مکلوهان* در کتاب *«درک رسانه: گسترش ابعاد وجودی انسان»* ، بهعنوان نیاز *دهکده جهانی* مطرح کرد؛ اما اکنون این مفهوم بر قدرت درک نحوه کارکرد رسانهها و معنیسازی در آن ها، دسترسی، تجزیه و تحلیل و ایجاد ارتباط در شکلهای گوناگون رسانهای و مصرف انتقادی محتوا، استوار است.
نگاهی به وضعیت جهان نشان میدهد سواد رسانهای در کشورهای توسعهیافته مورد توجه قرارگرفته و نهادهای دولتی و مدنی برای گسترش آن در بین اقشار مختلف جامعه تلاش میکنند.
در کانادا بهعنوان یکی از پیشتازان آموزش سواد رسانهای دنیا، کسب مهارت در مدیریت محتوای رسانه ها، شناخت تأثیرپذیریهای ممکن در استفاده از آن ها و افزایشدادن ظرفیت برای ایجاد گفتمان دمکراتیک دنبال میشود.
ویژگیهای سواد رسانهای در ژاپن نیز شامل مهارت کارکردن با رسانه و درک آن، توانایی خواندن، تعبیر، کاربرد و برقراری تعامل و ارتباط از طریق رسانه و داشتن درک انتقادی از پیامهاست. برخی کشورها نیز تمهیداتی را برای بومیسازی این مهارت اندیشیدهاند و به مطالعاتی تطبیقی با وضعیت جوامع خود روی آوردهاند.
* در واقع سواد رسانه ای نوعی درک متکی بر مهارت است که بر اساس آن می توان محتوای مطالب و اخبار را از هم تمیز داد. به این ترتیب باید آن را نوعی انتخاب هوشمندانه دانست که هر متنی، مطلبی یا خبری را شایسته خواندن و به اشتراک گذاری ندانیم.*
در کشور ما نیز چندسالی است که به این مبحث پرداخته شده؛ اما با توجه به جمعیت جوان جامعه و آسیبپذیربودن آنان در برابر تأثیرات منفی رسانهها، تلاشهای گسترده ای لازم است تا با بهرهگیری از مطالعات انجامشده در سایر کشورها و استفاده از تجارب آن ها، اهداف و رویکردهای سواد رسانهای متناسب با نیازهای جامعه مشخص شود.
متاسفانه این دانش پایه در نظام آموزشی ما جایگاه بسیار ضعیفی دارد. تنها اقدام آموزش و پرورش ایران، نگارش کتابی به نام *«تفکر و دانش سواد رسانه ای»* در مقطع دهم دبیرستان است که به عنوان یک درس تفننی و حاشیه ای تدریس می شود!! که جا دارد در این زمینه تجدید نظر اساسی به عمل آید.
* جنایات رژیم صهیونیستی در غزه و نعل وارونه برخی از روشنفکران*
ابراهیم جعفری
دهکده جهانی
@dehkade_jahan
* اساس سنت روشنفکری دیدن واقعیت و در پی آن روشنگری است. به عبارتی روشنفکر نباید واقعیت را با مسائلی درهم آمیزد تا حقیقت پنهان شود؛ زیرا این رویه با وظیفه روشنفکری نسبتی ندارد.*
اخیرأ برخی از روشنفکران چنان در مقابله با وضعیت موجود موضعگیری میکنند که هرچه در سابقه تاریخی کشور وجود دارد را نه به شکل محققانه، بلکه با نوعی نگرش مقابلهای به چالش کشیدهاند که کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و آغازگری جنگ و دفاع از کشور از جمله آن هاست. در این راستا مواضع برخی تحلیلگران در شبکههای فارسیزبان تاسفانگیز است. آنان مسئله جنگ حماس و رژیم صهیونیستی را در راستای منافع اسرائیل تبیین نموده و ایران و فلسطین را با نگاهی کینهتوزانه مورد نقد قرار میدهند.
در شرایطی که دهها خبرنگار در میدان نبرد در غزه کشته شدهاند تا مسیر اطلاعرسانی به سمت و سوی اشتباه کشیده شود و حقیقت آنچه در این میدان روی میدهد برای جهان ناپیدا باشد، دروغهای بسیاری نیز مطرح گردیده که هر کدام به مرور نادرست بودن شان را نشان دادند و به دستاندازی برای مسیر حقیقت تبدیل شدند.
دروغهایی مثل سر بریدن ۴۰نوزاد، تجاوز به برخی زنان و دختران و کشته شدن ۲۵۰ نفر در یک کنسرت موسیقی که هیچ کدام مدرک و سند درستی نداشته و از اساس اشتباه بوده است.
این ادعاها به حدی دور از حقیقت بود که حتی وزارت دفاع اسرائیل هم حاضر به تایید آن ها نشد و در نهایت خبرنگار سیانان به دلیل دروغی که نوشته بود، عذرخواهی کرد. این خبرنگار در توییت خود نوشت: باید بیشتر از قبل مراقب کلماتی که به کار میبرم، باشم.
تجاوز به برخی زنان شهرکهای صهیونیستنشین اولین بار توسط روزنامه لسآنجلس تایمز مطرح شد و جالب آن که این روزنامه بعداً نوشت که سندی برای ادعایش موجود نیست و به نوعی حرف اش را پس گرفت.
البته با وجود تلاش رژیم صهیونیستی برای انحراف مسیر اطلاعرسانی، حقیقت راه خودش را میرود. در این میان خبری بیرون آمد که درست برخلاف دروغ تجاوز به زنان صهیونیست بود؛ چیزی که تلویزیون رژیم صهیونیستی هم نتوانست آن را کتمان کند. یک زن که نیروهای مقاومت وارد خانهاش شدند، به شبکه ۱۲ اسرائیل از جوانمردی نیروهای مقاومت توضیح داده و گفته بود: «به آنها گفتم من دو بچه دارم. به انگلیسی به من گفتند نگران نباش ما مسلمانیم و به شما آسیب نمیرسانیم.» (جام جم، شماره ۶۶۰۶)
در چنین وضعیتی برخی افراد که در شبکه های ماهواره ای فارسی زبان تظاهر به روشنفکری می کنند با برجسته ساختن چند تصویر و انتشار گسترده برخی اخبار جعلی، با بی بصیرتی یا آگاهانه بر رنج و محنت تاریخی مردم مظلوم فلسطین قلم بطلان می کشند.
بدون تردید عملیات *توفانالاقصی* یکی از شگفتانگیزترین عملیات علیه اشغالگری در تاریخ مبارزات آزادیبخش است. شکست هیمنه امنیتی و اطلاعاتی اسراییل به هیچوجه قابل ترمیم نیست؛ زیرا در سطح جهان القا شده بود که اسراییل یک دژ بزرگ امنیتی است.
*این عملیات نشان داد شکستناپذیری رژیم اشغالگر قدس فقط یک افسانه است. این عملیات یک درس تاریخی بود که وقتی با فشار و ظلم برای مردم راهی برای زندگی کردن باقی نگذارند، نتیجه این امر مقابله آنان به اشکال مختلف خواهد بود؛ به گونه ای که می توان گفت تحقیر هفتاد و پنج ساله، مهم ترین اساس مبارزه در مناطق اشغال شده است.*
در ادامه مناسب می دانم بخشی از پاسخ *دکتر علی شریعتی* به یکی از روشنفکران طرفدار اسرائیل را در ۲۰ تیر ۱۳۴۰ به نقل از مجله فردوسی یادآور شوم.
رژیمی که با اسلحه انگلیس و آمریکا و فرانسه، سرزمینی را اشغال میکند و از سراسر اروپا، سرمایهداران را به یک کشور فقیر عربی میکشد و مردم آن کشور را به صحرای سوزان سینا و اردن و سراسر آفریقا و خاورمیانه پراکنده میکند و مبنای سیاسی و اجتماعی رژیم خود را بر یهودی بودن نژاد و کلیمی بودن مذهب استوار می سازد، فاشیست است؟ یا کشوری که گناه نابخشودنیاش در چشم شما! این است که آخرین پایگاه امپریالیسم را در سراسر کشورهای عربی جمع میکند؟
*تجربۀ نیم قرن اخیر نشان داده است که اینان جاده کوبان و راه بلدان و کار چاق کُنان زبردست و مطمئن استعمار برای ورود و نفوذ آن در داخل کشورها بودهاند.*
با این وصف در میان نویسندگان اسراییلی افرادی پیدا می شوند که جانب انصاف را رعایت می کنند. به عنوان نمونه *کریس هگز* برنده جایزه پولیتزر که ۱۵ سال خبرنگار خارجی نیویورک تایمز بوده است، با مقایسه اسرائیل و داعش عملکرد موجود فلسطینی ها را گرته برداری و یادگیری از خشونت مستمر صهیونیست ها می داند و ساختار سیاست اسراییل را در شکل گیری این وضع به خوبی توضیح می دهد؛ اما افسوس که به قول *محمود درویش* شاعر بلند آوازه فلسطین، *هم وطنان او قربانیانی هستند که جامه جلاد پوشیده آند!*
* حافظ، حافظه تاریخی ماست*
* به مناسبت ۲۰ مهر، روز بزرگداشت حافظ*
ابراهیم جعفری
دهکده جهانی
@dehkade_jahan
*«در غزل های سبک خیز و تند آهنگ تو*
*خنکای سیال دریاست*
*و فوران کوه وار آتش نیز».*
«نیچه»
طی قرن های متمادی، ایرانیان غم ها و شادی هایشان را به اشعار کسی پیوند می زنند که ۷۰۰ سال پیش با زندگی خداحافظی کرده؛ اما هنوز هم مونس آنان است.
*حافظ، حافظه تاریخی ماست از پس صدها سال، سد زمان و مکان را می شکند و آینه ای از احوال و آمال ما را روبه رویمان به نمایش می گذارد.*
حافظ، معمار بی بدیلی است که کلمات را مثل خشت های خام روی هم، کنار هم و در برابر هم چیده تا دنیایی تازه را رقم بزند؛ از درخت و سبزه و گل گرفته تا عشق و رفاقت و دوستی، همه این ها در جهان حافظ معناهایی به مراتب گسترده تر از مفاهیم شان در جهان واقعی ما دارد و جالب این که فراخور حال افراد تغییر می کنند، شاد باشی همراهت می شوند و غمگین هم که باشی باز همراهی ات می کنند.
حافظ پایی در زمین و دستی در آسمان، نگاهی به گذشته و چشمی به آینده دارد.
شعر حافظ به کاشی های اصفهان و به قالی کرمان می ماند؛ ساده در اوج پیچیدگی، زیبا در نهایت و عمق، هماهنگی در کمال استقلال و....
حافظ راز دوام پیوستگی فرهنگی ماست، در شب های سرد، در روزهای گرم، در فراق و وصال، در امید و نومیدی، در شادی و غم، در عزا و عروسی، همه جا در کنار ماست؛ چونان رنگین کمانی زمین را به آسمان پیوند می دهد، جسم را به جان، گذشته را به حال و حال را به آینده، قال را به حال، ایهام و ابهام را به روشنی و خود می داند که بر چه قله ای ایستاده است که چنین خوش می خواند:
*ندیدم خوش تر از شعر تو حافظ*
*به قرآنی که اندر سینه داری*
وقتی نوجوانیم گویی حافظ نوجوان است و وقتی جوانیم حافظ هم جوان میشود و در هنگامه میانسالی و پیری حافظ را کهن سالانه میفهمیم و بدین ترتیب حافظ همیشه با ماست؛ در همه شئون زندگی، در شادی و غم به حافظ روی میآوریم و یکی از این روی آوردنهای ما همین فال گرفتنهاست.
شگفتا که او چون همشهری اش، سعدی، سیر آفاق نکرد. حافظ در مدت عمر خود، سفری کوتاه به یزد داشت، گذری به هرمز کرد، دریا را دید و به شیراز بازگشت و گفت:
شیراز و آب رکنی و این باغ خوش نسیم
*عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است*
اما شاعر شیدای شوریده شیرازی ما سیر انفس کرد، دل آدمی را دید، به سرای ابدی و اسم اعظم هستی دست یافت و ماندگار شد و جاودان ماند. *گوته* برای آنکه به گلشن شعر او سر زند و معنی *«رند»* را دریابد ، فارسی فراگرفت. *تاگور* که نزدیک مزارش رسید، به زانو به دیدارش رفت و سلامش گفت؛ همان حافظیه زیبا که روزها و شب ها عاشقان گردش می آیند و سخنش را می شنوند که:
*بر سر تربت ما چون گذری همت خواه*
*که زیارتگه رندان جهان خواهد شد*
گویی هنوز شاعر ما در کار آفریدن نقش ها و درحال خواندن نغمه هاست و همه عاشقان و دلدادگان جهان را به میهمانی خویش فرا می خواند و مائده ای آسمانی بر سفره گسترده عشق می نهد. همان میهمانی که *گوته* خطاب به حافظ ما گفت:
*میخانه ای که تو برای خویش پی افکنده ای*
*فراخ تر از هر خانه ای است*
*پرنده ای که روزگاری ققنوس بود در ضیافت توست...*
حافظ با غزل هایش جهانی خلق کرد که راه ورود به آن برای همه باز است.
از سوی دیگر باید حافظ و سایر سرمایه های فرهنگی کشور را به روزگار امروزین خود بیاوریم و از آنان درمانی برای دردهای خود بجوییم. ظریفی می گفت غربیان اگر چه امروز بسیار مدرن اند ولی فوق العاده سنتی نیز هستند! دلیلش هم این است که بر خلاف بی اعتنایی بسیاری از کشورها به میراث فرهنگی خود، در دوران پس از رنسانس به گذشته خود بازگشته و آن را در افق امروز و آینده روایت کرده اند. گواهش هم عبارت از بازخوانی های متعدد از فلاسفه یونان همچون افلاطون و ارسطو و همچنین حکمای قرون وسطی از جمله آگوستین و آکویناس می باشند. اما به نظر می رسد ما نتوانسته ایم در این مسیر گام های بلندی به سوی بازخوانی تاریخ خود در افق امروز و نیازهای آن برداریم.
از همین رو همچنان گفتمان غالب جامعه ما توجه مراسمی و مناسکی به گذشته خویش است. اگر تا دیروز زیر کرسی های قدیمی تفالی به حافظ می زدیم امروزه در کافی شاپ ها چنین می کنیم! این نشان می دهد که ما هنوز چندان از جای خود نجنبیده ایم. هنوز به تاریخی بودن مسائل خود و ضرورت خوانش جدید از گذشته پی نبرده ایم. هنوز هم *" توجه به سنت"* را با *" توقف در سنت"* اشتباه می گیریم! و همین است که اگر چه زمانه ما دگرگون شده است؛ اما هنوز هم مسائل ما تکرار دوران گذشته هستند. بنابراین *به نظر می رسد لازمه جستجوی راهی برای خروج از وضع کنونی، نیازمند حرکت به سوی آمیزش افق های امروز و دیروز ماست. خوانش هایی از سنت که می تواند هم گذشته ما را معنادار سازد و هم آینده ما را استوار!*
*به امید آن روز...*
*استاد شفیعی کدکنی، شجریان و قیصر امین پور*
ابراهیم جعفری
دهکده جهانی
@dehkade_jahan
*دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی* بدون تردید یکی از بزرگ مردان ایران است که پژوهش های او در ردیف ماندگارترین آثار و اشعارش نیز از بهترین های روزگار می باشد. مردی که آلودگی زمانه در او اثر نکرد و نام و مال و کُرسی، تفکراتش را نخرید.
به میمنت سالگرد تولدش ( ۱۳ مهر ماه ) این یادداشت را تقدیم دوستان می نمایم.
در گستره ادبیات، اندکند افرادی که در هر دو ساحت پژوهشگری و شاعرانگی، خوش درخشیده باشند. شفیعی کدکنی، ستاره درخشانی است که در هر قرن مانند او، یک تن ظهور می کند؛ پژوهشگری ممتاز، شاعری خلاق و نظریهپردازی که از کویر متن، چشمههای بینش را جاری می سازد.
شفیعی کدکنی، چنان که خود نیز بارها تاکید کرده، محصولِ مشترک سنتی ترین و پیشرفته ترین نظام آموزشی است. او که تجربه از سر گذراندن دبستان و دبیرستان را نداشته، مقطع دکتری اش را در مدرنترین سیستم آموزشی زمانِ خویش و زیر نظر نوادر بزرگ آن دوران به سر آورده است.
*همین تجربه ناب به قول محمود دولت آبادی، از او پلی در میانه گذشته و آینده ساخته است. باغبانی که ریشههای سنت را آبیاری می کند تا میوههای تجدد بر شاخسارِ آن بروید.*
شفیعی کدکنی، نیک آگاه است که تغییر آینده، بدون پیوند با گذشته ممکن نیست و برای لمسِ آسمانِ تجدد، باید بر قله کوه سنت ایستاد؛ اما در عین احترام به گذشته، دچار نوستالژی احساسی نسبت به سنت نیز نگردید؛ بنابراین عنصر *«خرد انتقادی»* در نگاه او به گذشته، همواره جاری است.
گر درختی از خزان بی برگ شد
یا کرخت از سورت سرمای سخت
هست امّیدی که ابر فرودین
برگها رویاندش از فرّ بخت
بر درختِ زنده، بیبرگی چه غم؟
وای بر احوالِ برگِ بی درخت!
شفیعی کدکنی، در قابِ این شعر، وضعیتِ زیست امروزِ جامعه در حالِ گذارِ ایران را به تصویر می کشد. جامعهای که ممکن است از ریشههای سنت خویش منقطع شده و چند روزی نیز از دستاوردهای تجدد رونق بگیرد؛ امّا این وضعیت چندان پایدار نخواهد ماند و زوال، پیامد آن خواهد بود.
* «م. سرشک» بر این باور است که راهکارِ نجات، جز با پیوند متناسب و منطقی دو ساحتِ سنت و تجدد امکان پذیر نیست.* ( سعید رضا دوست، روزنامه اعتماد، ۱۹ مهر ۱۳۹۷ )
این روزها که در آستانه سالروز آسمانی شدن *استاد محمدرضا شجریان* قرار داریم، مناسب است خاطرنشان سازم که ایشان یک بار در جلسه ای به شاگردان خود، گفته بودند: *«شما هر چه درباره شفیعی کدکنی تحقیق کنید، باز میبینید که هنوز تمام شفیعی را نتوانستهاید پیدا کنید؛ هرچه تلاش کنید باز به آخر او نمیرسید؛ چون شفیعی خیلی محتوا دارد.»*
یک بار هم استاد شفیعی کدکنی در کلاس درس مقایسه ای بین حافظ و شجریان آورده و گفته بود: *«حافظ، شاعری است که تمام آثار پیش از خود را دیده، تمام دیوانهای پیش از خود را مطالعه کرده و آنگاه با هنر خلاقه خود درآمیخته؛ همان کاری که آقای شجریان در عرصه موسیقی انجام داده؛ رفته و تمام نغمههای موسیقی ایرانی را از استادان پیش از خودش یاد گرفته و سبک خاص آواز خودش را پیدا کرده است».*
استاد شجریان درباره استاد شفیعی افزوده بود:
*«دلم میخواهد که هرچه بیشتر جوانهای پژوهشگر و تحصیلکرده امروز، شفیعی را بشناسند و تا جایی که میتوانند از او استفاده کنند. کمتر کسی را میتوان سراغ گرفت که به اندازه شفیعی مطالعه کرده، تحقیق نموده و کتاب نوشته باشد.*
رمز مانایی و اثرگذاری شعر استاد شفیعی کدکنی، اِشراف توامانی است که ایشان بر ادبیات کهن فارسی و همچنین بر نیازها و مطالبات امروزی مخاطبان دارد. مفاهیمی که جامه شعر بهخود میپوشد، همان روحی است که در اشعار فردوسی و رودکی، سعدی، مولانا، حافظ و سایر بزرگان ادب فارسی وجود داشته و کهنه نخواهد شد؛ *اما این روح نیازمند یک کالبد نوین است و باید جامه عوض کند.* استاد ضمن استیلا بر قواعدی که در ادب کلاسیک فارسی وجود دارد، این کالبد نوین را که اقتضای شعر امروزی است به درستی شناخته و مثل پیکرتراش ماهری، آن را تراشیده و جامه ای نو را برای روح کهن ادبیات دوخته است.
ماندگارترین خاطره دانشجویان از استاد شفیعیکدکنی، علاقه عجیب و کم نظیر ایشان به *زندهیاد قیصر امینپور* بود. روز وداع با پیکر امینپور، استاد اشک میریخت و با صدای بلند شیون میزد.
استاد روزهای سه شنبه ( قبل از کرونا ) دانش خود را عاشقانه همچون جرعه های گوارا به کام علاقه مندانی که حتی از شهرستان ها در کلاس شان حضور می یافتند، میریخت.
اینجانب توفیق داشتم یک بار در سال ۱۳۹۴ در کلاس سه شنبه ایشان شرکت نموده و اشتیاق دوستدارانش را که علاوه بر صندلی ها، نشستن بر کف زمین را هم برای یادگیری از دست نمی دادند، مشاهده کنم.
*شور وعشق در استاد و دانشجو موج می زد.*
*از این رو به قول قیصر «روزهای سه شنبه پایتخت جهان بود.»*
*عمرش پاینده باد*
* «مدرسه» و روشنگری با تفکر انتقادی*
_* به مناسبت شروع سال تحصیلی جدید*_
ابراهیم جعفری
دهکده جهانی
@dehkade_jahan
انسان در طول حیات خود توانایی یادگیری دائمی دارد؛ یادگیری از محیط های رسمی آموزشی مانند مدرسه و دانشگاه و یادگیری از محیط های غیررسمی مانند خانواده، گروه دوستان، رسانه ها و ...
مهمترین محیط آموزش و پرورش « *مدرسه* » است. از مدرسه انتظاراتی مانند پرورش تفکر انتقادی، پای بندی به ارزش های اخلاقی، آموزش مهارت های لازم متناسب با نیاز جامعه و ... وجود دارد.
در این یادداشت بر آن هستم تا نگاهی انتقادی به شکل گیری جریان آموزش در ایران از طریق مدرسه و دانشگاه داشته باشم.
شکست های ایران از روسیه در دوره فتحعلیشاه یک شوک معرفتی را در جامعه ایران به وجود آورد. معاهدات ایران و روسیه که به *«وهن بزرگ»* تعبیر می شود، عقب ماندگی جامعه و ناکارآمدی نهاد آموزش در ایران را بر اهل نظر نشان داد؛ به گونه ای که اشکال سنتی آموزش پاسخگوی نیازهای جدید جامعه نبود و لزوم گذار از وضعیت سنتی به نوین احساس گردید.
با شروع سلطنت ناصرالدین شاه به همت امیرکبیر، *«دارالفنون»* به عنوان نخستین مدرسه با سبک جدید شروع به فعالیت کرد. البته ابتدا نظر او در تاسیس چنین مدرسه ای، بیشتر به مدرسه ای فنی، نظامی و صنعتی معطوف بود؛ به همین دلیل رشته هایی مانند پیاده نظام، توپخانه، ریاضیات، نقشه کشی، معدن شناسی، طب، داروسازی، شیمی و زبان فرانسه تدریس می شد.
بعد از امیرکبیر نخستین فردی که در ایران با شیوه جدید مدرسه تاسیس کرد، *میرزا حسن رشدیه* بود. رشدیه اولین مدارس را جهت باسواد شدن (خواندن و نوشتن) با رنج های فراوان در ایران بنا کرد. تفاوت مدارس رشدیه با مکتب خانه های سنتی در محتوای کتاب های درسی، برنامه ریزی آموزشی، ارزشیابی تحصیلی و دگرگونی در شیوه تدریس مدارس بود تا با آموختن، معرفت رهایی بخش را نهادینه و فراگیر سازد؛ اما هم در زمان قاجار و هم در دوره پهلوی و حتی بعد از انقلاب اولویت با رشته های فنی و علوم پایه بود.
به عبارت دیگر بر خلاف زمان ابن سینا، فارابی، سهروردی و ... طی دوره جدید در ایران، دانشگاه با *« نگاه معرفتی»* نداشتیم؛ زیرا دلیل عقب ماندگی خود را تکنیکی فهمیدیم و *دانش* (knowledge) را به *فن* (Technic) تقلیل دادیم.
متاسفانه این دیدگاه در ایران به شدت نظام آموزشی مدارس را تحت تاثیر قرار داد. *در واقع نگرش دانشگاهی در ایران نه بر مبنای «دانش گاه» به عنوان عقل مستقل و نقاد جامعه با خصلت روشنگری، بلکه مطابق با «دارالفنون» شکل گرفت.*
می توان گفت نام دارالفنون (خانه تکنیک ها) فقط با هدف *تربیت نیروی متخصص* ، با مسمی تر از دانشگاه برای فعالیت در جامعه ایران بود.
برخلاف اروپایی ها که به علوم انسانی تاکید داشتند، ایرانی ها به علوم تجربی و تکنیک تمایل بیشتری نشان دادند. مهم ترین دلیل این پدیده را هم باید در عقب ماندگی ایرانیان و درکی که آنان از علت توسعه نایافتگی خود داشتند، جست وجو کرد.
عباس میرزا و امیرکبیر گرچه به نیت توسعه جامعه اقدام به اعزام محصل و اهتمام در تاسیس مدرسه (دانشگاه) داشتند، اما نگاه آنان به معرفت، علوم و توسعه، جامع و همه جانبه نبود. *آنان «علوم کاربردی» را مقدم بر «علوم بنیادی» در نظر گرفتند.*
به لحاظ تاریخی دارالفنون که مدرسه ای برای سطوح بالاتر بود و دانش آموزان و دانشجویان آن سواد خواندن و نوشتن داشتند، *قبل از مدارس رشدیه که با هدف سوادآموزی و کسب تجربه معنوی رهایی بخش فعالیت می کرد، راه اندازی شد.*
این تقدم صرفا تاریخی نیست؛ بلکه در جامعه ایران *« بینشی»* هم هست. *نتیجه آن که، در ایران دانشگاه بود که مدرسه را تحت تاثیر قرار داد؛* آن هم دانشگاهی با نگرش تکنیکی (در واقع دارالفنون نه دانشگاه) که ثمرات آن هنوز باقی است. _( مشق آدمیت یا زنگ حقیقت، دکتر حسین حجت پناه، روزنامه ایران، اول مهرماه ۱۳۹۸)_
اکثر دانش آموزان ایران علاقه مند به تحصیل در رشته های پزشکی و مهندسی بوده و هستند و استعدادهای ناب این سرزمین در این راستا هدایت می شوند. ایران به لحاظ تعداد مهندس در جهان جزو کشورهای رتبه برتر است؛ اما تعداد بالای آنان نه تنها توسعه ای را حاصل نکرده، بلکه در اغلب موارد خود دوچندان از موانع توسعه گشته است.
*از یاد نبریم که بنا نیست دانشگاه فقط متخصص تربیت کند، بلکه محل رشد تفکر و نقد هم هست؛ کما این که در دنیای غرب پیدایش دانشگاه علاوه بر تربیت متخصص، روشنگری در سطح کلان جامعه نیز بوده که شعار دانشگاه کمبریج مبنی بر « روشنگری و دستیابی به شناخت ارزشمند» گویای آن است.*
*با این وصف غفلت از آموزش های بنیادی اساسی ترین بحران در نظام آموزشی ایران است.*
اکنون انتظاری که از مدارس می رود، *تغییر در این بینش و نگرش است.* به عبارتی مدارس ما باید انسان هایی با جویندگی واقعی دانش که قطعا از *«تفکر انتقادی»* بهره دارند، تربیت نمایند.
نقش رادیو و مطبوعات در گسترش زبان فارسی
ابراهیم جعفری
دهکده جهانی
@dehkade_jahan
اشاره: این یادداشت از مقاله *« فارسی شکر است»* آقای *سیروس علی نژاد* از *ماهنامه اندیشه پویا* شماره ۸۵ برگرفته شده است.
*شکر شکن شوند همه طوطیان هند*
*زین قند پارسی که به بنگاله می رود*
گسترش زبان فارسی به اندازه پیدایش آن اهمیت دارد. زبانی که می رفت زیر سلطه خُردکننده اعراب نابود شود، به *زبان دوم جهان اسلام* تبدیل شد.
در زمان قدیم دامنه نفوذ زبان فارسی بیشتر میان اشراف، درباریان، اهل سواد و کتابت بوده است؛ به گونه ای که سخن گفتن با این زبان در میان توده های وسیع مردم، حتی در داخل مرزهای ایران عمومیت نداشت.
از آنجا که اکثر مردم ایران در روستاها ساکن بودند و رفت و آمد چندانی نداشتند، به زبان های محلی گفت و گو می کردند؛ بنابراین فراگیر شدن زبان فارسی حاصل کوشش های صد سال اخیر از جمله سازمان یافتگی ارتش، آموزش و پرورش، دانشگاه ها، فرهنگستان زبان فارسی و رسانه های همگانی؛ به ویژه رادیو و مطبوعات می باشد.
از وقتی دولت ایران به فکر تشکیل ارتش سازمان یافته اُفتاد و قرار شد جوانان ایران به سربازی بروند، آنان ناگزیر در پادگان ها با زبان فارسی آشنا شدند و آن را با خود به ولایات دیگر بردند.
اگرچه اهالی هر ولایت هنگام نامه نگاری؛ چه نامه های خصوصی و چه نامه های اداری از زبان فارسی استفاده می کردند؛ اما عموم مردم نه فارسی می دانستند و نه سواد داشتند که با آن بگویند و بنویسند. آنان به ناچار برای نامه نگاری از کسانی که سواد داشتند و لایه ای نازک از جامعه بودند، یاری می طلبیدند.
*استاد سعید نفیسی* در گزارش هایی که در باره *سید اشرف الدین گیلانی* و *روزنامه سپید و سیاه* نوشته، می گوید: «مردم در کوچه و بازار این روزنامه را می خریدند؛ اما چون سواد نداشتند، نزد کسانی می بردند که خواندن و نوشتن می دانستند تا برای آنان بخوانند.»
بنابر گزارش مرکز آمار ایران در سال ۱۳۳۵ که جمعیت ایران حدود نوزده میلیون نفر بود، دو میلیون و ششصد هزار نفر باسواد بودند که البته بیشتر آنان سوادی در حد خواندن و نوشتن داشتند. در آن زمان تعداد دانش آموزان و دانشجویان کشور اندک بود و گفت و گو به زبان فارسی تا پیش از دایر شدن مدارس چندان رایج نبود. شاید در تهران که پایتخت کشور بود، بیشتر مردم به زبان فارسی صحبت می کردند.
از دهه ۱۳۲۰ به بعد که آموزش و بهداشت توسعه یافت و مردمان با مدرسه، بهداری و پزشک و ... آشنا شدند، روستائیان از همه جای ایران در طلب آموزش برای فرزندانشان به سمت شهرها روانه شدند. مهاجرت های بزرگ شکل گرفت و جامعه پوست انداخت.
در دهه بیست علاوه بر آموزش و پرورش، یک عامل دیگر نیز به فراگیر شدن زبان فارسی یاری داد و آن *تأسیس رادیو* بود. رادیو صدا بود و سخن می گفت، ترانه می خواند، قصه می گفت، خبر می داد و از این رو می توانست به مردم فارسی یاد بدهد؛ بدون آن که نیاز به سواد داشته باشند. به همین جهت این رسانه از زمان تأسیس ( ۱۳۱۹ خورشیدی ) در گسترش زبان فارسی بسیار تأثیرگذار شد.
البته ابتدا شمار گیرنده های رادیو اندک بود و وسیله قابل حملی نبود؛ به گونه ای که در خانه ها مکان ثابتی داشت و معمولاً هم آن را جایی می گذاشتند که از دسترس بچه ها دور باشد. قهوه خانه ها نیز برای بازار گرمی رادیو می خریدند و صدایش را بلند می کردند تا مردم را جذب کنند.
تا وقتی رادیو در جای ثابتی مستقر بود، تعدادش کم بود و در گسترش زبان فارسی تأثیر چندانی نداشت؛ اما در دهه ۱۹۳۰ خورشیدی با *ترانزیستوری شدن* ، انقلابی در همگانی شدن این وسیله ارتباطی به وجود آمد.
رادیو از آن به بعد قابل حمل و ارزان شد و هرچه زمان جلو رفت، کوچک تر و سبک تر گردید؛ به گونه ای که حتی کارگران و پیشه وران و کشاورزان آن را با خود به محل کار، بازار و دشت و صحرا می بردند و به برنامه هایش گوش فرا می دادند.
اگرچه در دهه ۱۳۴۰ تلویزیون به یاری رادیو آمد و کم کم جای آن را گرفت؛ اما چون هیچ گاه قابل حمل نشد، نتوانست با رادیو در زمینه ترویج زبان فارسی رقابت کند.
از سوی دیگر *مطبوعات* هم به ویژه پس از راه افتادن چاپ رُتاتیو که روزنامه های اطلاعات و کیهان به آن مجهز شده بودند، از دهه ۱۳۴۰ به بعد تا دوردست ترین نقاط کشور توزیع گردید و سهمی قابل توجه را در گسترش زبان فارسی به خود اختصاص داد.
*می توان گفت یکی از بزرگ ترین دستاوردهای مطبوعات، ملی کردن زبان فارسی بود.*
مطبوعات زبان فارسی را تا دوردست های مملکت و اعماق جامعه ما بُرد و همه مردم با زبان فارسی آشنا شدند که خدمت بزرگی به این زبان و جامعه بود.
از آنجا که اخبار و گزارش های مربوط به هر شهر در روزنامه ها برای اهالی آن منطقه شیرین تر و جذاب تر بود، به سواد فارسی آنان کمک می کرد.
* اگر در دوره صفاریان و سامانیان زبان فارسی، زبان رسمی و زبان دفتر و دیوان و زبان شعر و ادبیات شد؛ اما در صد سال اخیر به معنای واقعی زبان عموم ایرانیان شد که وظیفه هر شهروند ایرانی پاسداری از آن است.*